در آغاز کار این وبلاگ، کسی به گمانم با نام سام، پیام گذارده بود که :
«تو این جایی حرام زاده، تو آسمون ها دنبال ات می گشتم.»
و به دنبال او، درست مثل مستراح هایی که کنار هم می سازند، پیدای شان شد، با گنده دهانی هایی که همان از دهانه ی مستراح ها برمی آید. اسامی شان طویل بود، بزرگ شده ی طویله و یکی از آن دیگری بی سوادتر.
شروع کردند به شیوه ی استاد اصلی شان، جاسوس بزرگ، نورالدین کیانوری شانتاژ کردن. می نالیدند که من دست آموز سیکویف نامی هستم و پس از یکی دو سئوال پیدا شد که ناله کننده، خود اخیرا از خانه ی سیکویف در حوالی مسکو بازگشته است. یکی دیگر مدعی بود که مرا روحانیت اداره می کند و بعد اعتراف کرد که گروهی از روحانیون صاحب کرسی آموزشی، که مرتبا به دیدار ایشان شرفیاب می شوند، از نوشته های من اظهار نارضایتی کرده اند. و سومی مدت هاست که می خواهد اسناد همکاری مرا با کا. گ. ب. ارائه دهد، و نمی دانم کجا گیر کرده است!!!
بارها تذکر دادم که این وبلاگ صرفا برای پاسخ و توضیح سئوالات کسانی است که مجموعه ی تاملی در بنیان تاریخ ایران را خوانده اند و تذکر دادم که این وبلاگ محل طرح نظریه نیست و نوشتم هرکس که خود را صاحب نظر می داند، کتاب و مقاله بنویسد و یا نظرش را در وبلاگ خود ارائه کند، اما آسیب دیدگان از کتاب های من، و یا نوچه های شان،که در مرحله ی نخست، دکان نان پزی تاریخ و ریزه خواری از سفره ی کورش و داریوش را تخته و تعطیل می بینند، با اشتلم و فحش نشان دادند که واقعا هم فرزندان کورش و داریوش اند و ثابت کردند که پدران و مقتدای شان چه سوقاتی به شرق میانه آورده اند. این جا دوباره بگویم که هر سئوال خارج از موضوع کتاب ها، بی پاسخ مانده و حذف می شود. اگر کسی سر گفت و گو با مرا دارد، خودکاری بخرد، سخن اش را مکتوب و جایی چاپ کند، تا همه از حد دانایی او با خبر شوند، و پاسخ خود را به صورت مکتوب بگیرد.
باری، ناگزیر شدم برای معرفی لوطیان بزرگ آن الواطی ها، آموزگاران پایه دار آن پلیدی ها و سرچشمه ی جوشان آن جفنگ نویسی ها و استادان عظام آن آموزه ها را معرفی کنم تا کسانی که حتی اندکی به سلامت اندیشه در فرزندان شان بها می دهند، بدانند که زیر دست چه قماش اساتیدی رها شده اند و چه درس هایی می آموزند و ظاهرا این هنوز آموزش شیوه و نحوه ی دفاع از هویت خویش است !!!! به تاریخ زیر نامه ی فاروق صفی زاده نگاه کنید، آیا فحاشان این وبلاگ از همان تاریخ نگاری سود نمی بردند؟
حالا که مشت استادان شان را گشوده و نقاب شان را دریده ام و همگان نیک دیدیم که در پس این اسامی و عناوین دانشگاهی، چه گونه بی خردانی و با چه منظور سنگر گرفته اند، چند روزی است که غالب آن پارس کنندگان، زوزه کشان به لانه های شان گریخته اند. اخطار می کنم که اگر به زبان درازی های پیشین بازگردند و حرمت گفت وگو را نگه ندارند، نام و نشان چند نفری از آنان و پیوند گذشته شان را با حزب توده برملا خواهم کرد تا بر همه معلوم شود که آن ها نه از درد هویت و تاریخ، که از زخم های نوشته های ناریا است که می نالند.
+ نوشته شده در پنجشنبه، 23 مرداد، 1382 ساعت 18:17 توسط ناصر پورپیرار