برای آنها که هنوز فروغی از خرد ورزی در چشمان خود فراهم دارند [۱]
سفال ۱
مشغول آماده سازی کتاب هفتم از مجموعه ی هنر اسلامی خلیلی با نام «سفالهای اسلامی» هستم. عبور از صفحات این کتاب، گذر از دروازه ای است که به فصاحت تمام، غمنامه ی تاریخ شرق میانه و قدمت خیانت و وسعت جنایت یهودیان نسبت به مردم منطقهی ما را باز میگوید. من شمهای از آن چه را که کتاب سفالهای اسلامی، در زمینه پنهان و خاموش خود، برای آگاهی ما عنوان میکند، به اندیشمندان ایران عرضه میکنم، شاید کسانی کمر همت بربندند، از این خیزابهی بلند دروغ، که یهودیان برای پنهان کردن برگههای جرم تاریخی و انسانی خود به راه انداخته اند، مردانه عبور کنند و به انبوه وظیفه دارانی بپیوندند که مظلومانه، در سکوت و دریایی از توطئه و خباثت و خیانت در اطراف خویش، به بازخوانی دوباره ی تاریخ کهن ولی نونوشتهی پلید موجود، در موضوع مردم پیشتاز شرق میانه مشغولاند.
این تصاویر، تنها نمایش بخش کوچک و مختصری از تولیدات سفال و فلز و مفرغ در سراسر ایران و از دو هزاره پیش از دوران هخامنشیان است. ملاحظه می کنید که تکنیک و ظرافت اندیشه و طراحی این دست ساخته ها به کمال فنی، فرهنگی و هنری نزد مردم زمان خود گواهی میدهد و اعلام می کند که جوشش حیات و سرریز توانایی های بومی در ایران و بین النهرین کهن پیش از هخامنشی، تا کجا دور می رفته و تا چه ارتفاعی بلند بوده است.
اما از ظهور هخامنشیان و درست از پس قتل عام سراسری مردم شرق میانه، در ماجرای پوریم یهودیان، هیچ آثار حیات فرهنگی، هیچ دست ساختهی مشابه و هیچ نام قومی و اقلیمی از این همه سرزمین صاحب صنعت و تولید باقی نمی ماند. دیگر نه لرها مفرغ و سفال و زینت آلات طلا و نقره ساختهاند، نه مردم جنوب دریای خزر آوازهی تاریخی و فنی و فرهنگی دارند، نه مردم سیستان و خوزستان و سیلک و ایلام و اورارتو و خراسان نشانی از خود باقی گذارده اند و نه در موزه های سراسر جهان کم ترین اثری از هستی ملی و بومی و مردمی شرق میانه، حتی در اندازه ی یک خنجر و وسیله ی دفاع شخصی دیده می شود و شاهدیم که تا ظهور اسلام خاموشی مطلق و عمیق، به فاصله ی ۱۲ قرن، بر سراسر منطقه فروافتاده است.
اینک ما را صاحب افسانه هایی کردهاند، که بر مبنای آنها، گویی پس از هخامنشیان، تا طلوع اسلام، قریب ۸۰ سلطان و امپراتور، در قواره ی ستیز مداوم با روم و یونان، غرقه در ثروت و قدرت و فرهنگ و آگاهی و عنوان، در ایران حکومت کرده اند، اما از این همه امپراتور بلند مرتبه، جز همین اسامی افسانه ای و قصههای شاهنامه، دیگر خردلی نشان تاریخی نمی یابیم. آنها شهر و بازار و معبد و کاخ و کوچه و کلوخ و حتی گور و گهواره ندارند و نه تنها هیچ رد حکومتی از این همه قرن و این همه امپراتور، که به جنگ رومیان میرفتهاند، بر جای نیست، بل حتی یک کاسهی سفالین ساده نیز نیافته ایم که ساخت آن را بتوان به ۱۲ قرن فاصلهی میان پوریم و قریب دو سده پس از اسلام نسبت داد.
باستان شناسان مستقل ایران و جهان گواهی می دهند که هنوز در سراسر ایران حتی یک شمشیر زنگ زده یافت نشده که آن را بازمانده ای از دست ساخته و ابزار نظامی دوران ساسانیان بنامیم. در حقیقت هیچ یافته باستان شناختی توهم تاریخی ساسانیان را تقویت و تایید نمیکند و اثبات این سلسله از راه یافته های باستان شناسی نامیسر است. آیا آن امپراتوری که یک سرنیزه و شمشیر و خنجر نیز از خود به یادگار نگذارده، چهگونه و با چه ابزاری ۴۰۰ سال با رومیان و ۵۰ سال با اعراب جنگیده است و اگر در سراسر ایران، هیچ شهر و مرکز تمدن و تجمع پیش از اسلام سراغ نداریم، پس اعراب با که جنگیده اند و کدام شهر را فتح یا ویران کردهاند؟
در مورد دوران اشکانیان نیز دروغ بافان ایران شناس، از کاخ و معبد و سکه و کاسه و مجسمه و نقش برجسته و سفال و سرامیک، آن چه را که همانند نمونه های تصویر فوق، به طور واضح از بقایای هنر یونانی (ارشکوسی) در ایران یافتهاند، با انواع دغل کاری و وارونه نمایی و فریب، به سلسله ای بخشیده اند که چهل و چند سلطان دارد، اما خشت خرابه ای به عنوان سرطویله و یا سریرگاه و یا گورزار خویش باقی نگذارده اند. آنها از خود نمیپرسند که اگر تولید این دست ساختهها و ریتون های عاج را، با آن همه نشانههای هنر ظریف یونانیان، میتوان به امپراتوری نوساز و ناشناس اشکانی نسبت داد، پس بر سر چنین هنرمندان نخبهکاری چه آمده است، که در دوران ساسانیان حتی یک کاسهی سفال سادهی آب خوری هم نساختهاند؟ البته آنها ذلیلانه و مغرضانه و برای ایجاد روحیهی انزوا و تولید تصور دشمن انگاری دیگران، در ذهن ایرانیان معاصر، معمولا هر فقدانی را حاصل انهدام کینه توزانهی یک نیروی بیگانه و متجاوز می دانند و در این باره با نهایت سفاهت گفته اند که آثار اشکانیان به دست ساسانیان نابود شده است، و معلوم نیست چرا ساسانیان را هم، چون اسکندر و اعراب و مغول، متجاوز و وحشی و اشغالگر معرفی نمیکنند؟!!! (ادامه دارد)
نوشته شده در یکشنبه، 9 اسفند، 1383 14:54 توسط ناصر پورپیرار
برای آنها که هنوز فروغی از خرد ورزی در چشمان خود فراهم دارند [۲]
این نخستین سفال های اسلامی است که ساخت آن، از اوایل قرن دوم هجری، در نقاط محدودی از ایران و بین النهرین آغاز شده است. تمام آن ها را خام دستانه، بی قواره، غلط در ابعاد و ضخامت، بسیار مبتدی در لعاب کاری، ناشیانه در اجرا و کودکانه در تصویر سازی و انتخاب رنگ می بینیم. برای درک بهتر مطلب، کافی است به ساخت نخستین بشقاب سمت راست در ردیف بالا توجه کنید که سازندهی آن ظاهرا هنوز با چرخ دوار سفالگری هم آشنا نبوده و به نقاشی ناشیانهی آن پرنده، در ردیف دوم، که ظاهرا در حال نشستن بر شاخهی گلی است!!! این سفال ها مستقیمترین گواه اند که ۱۲۰۰ سال پس از قتل عام پوریم، صنعت و هنر و حرفهی سفالگری، نخستین گام تولد دوبارهی خود را، صد سال پس از ورود اسلام به ایران و شرق میانه برداشته، در فضای امن اسلام جان تازه گرفته و با فوت و فن و سنت و ساخت پیشین ارتباطی نداشته است، چنان که فلز کاری و بافت پارچه و بنای شهرها و ایجاد مراکز فرهنگی و آموزشی، هیچ یک هویت پیش از اسلام ندارد.
اگر فضای تاریخ ایران را، از پس سقوط هخامنشیان، چنان که مرسوم است، با دو امپراتوری توانا و پیوستهی اشکانی و ساسانی پر میکنند، پس میپرسم چرا حرفهی سفالگری در ایران پیوسته نیست، صنعتگر و هنرمند دوران اسلامی، از آن سنت سفالسازی اعجاب انگیز پیش از هخامنشی، بیبهره مانده، کار خود را با ساخت چنین سفالهای بدساخت و بدون اسلوب استادانه آغاز کرده است؟ آیا همین دست ساختهها به روشنی بیان نمیکنند که از پس ماجرای پوریم، سراسر شرق میانه، به درازای ۱۲ قرن و تا طلوع اسلام، در سکوت و ناتوانی و انزوای کامل غرقه بوده است؟ آیا چه مقیاسی از جنایت در آن ماجرای پوریم، که یهودیان بزرگترین و مقدسترین عید خود میشمارند، بر ملل شرق میانه روا شد، که از پس آن روز، به درازای ۱۲۰۰ سال، مردمی که تفکر و تمدن و صنعت و هنر جهان به آنها مدیون است، از ساخت یک کاسه گلی هم عاجز مانده اند و در عرصههای سیاسی و اقتصادی و فرهنگی، عرض اندامی نکردهاند؟!!!
اینک به این ظروف نگاه کنید که کمتر از دو قرن پس از آن نمونههای نخستین اسلامی، باز هم در ایران و بین النهرین تولید شده، تا بر تجدید حیات صنعت و هنر، در لوای امنیت اسلام و به میزان موفقیت تکاپوی هنرمند و صنعتگر مسلمان، برای بازسازی هستی کهن و بازگشت به تواناییهای پیش از پوریم، گواهی دهد. آیا مردمی که در نهاد خود چندان توانایی ذخیره داشتهاند که در فاصلهی کمتر از دو قرن، در خرد و هنر و تکنیک، تا این ارتفاع جهش کنند و بدرخشند، چه گونه در آن ۱۲قرن، یک خنجر که به کار دفاع شخصی بیاید و یک آبخوری سفالین بدون نقش نیز از آنها نیافتهایم؟ این بیصدایی و بی نشانی دراز مدت که به درستی آن را «۱۲ قرن سکوت» نامیدهام، ما را به دو مقطع و مبدا و محرک تاریخی راهنما میشود: نخست آن که ابعاد اندازه گیری ناشدنی نخبهکشی یهودیان در ماجرای پوریم را باز میگوید، که تا مدتها هیچ هستهی قابل اتکایی برای بازسازی قومی و بومی در شرق میانه باقی نگذاردهاند و دیگر این که عمق سیاه خاطرهی اسارت بابل را در ذهن سردمداران یهود نمایش میدهد که از وحشت بازگشت به آن سرنوشت، در اثر مقاومت مردم سراسر منطقه و احتمال شکست هخامنشیان، چنان که تورات معترف است، در یک اقدام توطئه آمیز ظاهرا پیشگیرانه، با کمک نیروی نظامی هخامنشی، ریشهی تواناییهای مردم منطقه را، برای استقرار مطمئن امنیت خود، با ابزار وسیعترین نسل کشی تاریخ، از زمین بیرون کشیدهاند.
«در سراسر مملکت، یهودیان در شهرها جمع شدند تا به کسانی که قصد آزارشان را داشتند، حمله کنند. تمام مردم از یهودیان میترسیدند و جرات نمیکردند در برابرشان بایستند. تمام حاکمان و استانداران، مقامات مملکتی و درباریان از ترس مردخای، به یهودیان کمک میکردند، زیرا مردخای از شخصیت های برجستهی دربار شده بود و در سراسر مملکت، شهرت فراوان داشت و روز به روز بر قدرتاش افزوده میشد. به این ترتیب یهودیان به دشمنان خود حمله کردند و آنها را از دم شمشیر گذرانده، کشتند. آنها در شهر شوش که پایتخت بود، ۵۰۰ نفر را کشتند... روز بعد، باز یهودیان پایتخت جمع شدند و ۳۰۰ نفر دیگر را کشتند... بقیه یهودیان سایر استانها نیز جمع شدند و از خود دفاع کردند. آن ها ۷۵ هزار نفر از دشمنان خود را کشتند و از شر آن ها رها شدند». (تورات، استر، فصل ۹)
اینک میماند که تاثیر حادثهی پوریم، آن نخستین قتل عام گسترده و برنامه ریزی شدهی جهان، که یهودیان به آن افتخار میکنند و پوریم مبارک میخوانند، و نیز اثر طلوع اسلام بر بازساخت و تجدید حیات هستی نابود شده ی مردم منطقه را در یک نشست ملی برآورد کنیم تا معلوم شود که وحشت یهودیان از اتحاد و اقتدار مردم منطقه، که در حال حاضر رسن محکم اسلام را نیز به دست دارند، چه ریشهی عمیق تاریخی دارد و معلوم شود که تخریب و تضعیف و توحش جاری در عراق امروز، از چه سرچشمهای مینوشد و چرا ایالات متحده و غرب، یعنی اتحاد گسترش یافتهی کنیسه و کلیسا، این همه در تضعیف و تفرقهی مسلمانان میکوشند!
نوشته شده در دوشنبه، 10 اسفند، 1383 10:56 توسط ناصر پورپیرار