حق و صبر

وبلاگ پشتیبانی

حق و صبر

وبلاگ پشتیبانی

ملا نصرالدین هایی در کار معرفی تمدن ایران باستان!!! [1 تا 9]

ملا نصرالدین هایی در کار معرفی تمدن ایران باستان!!! [1]

در برابر داده های مجموعه ی «تاملی در بنیان تاریخ ایران»،

و پناه بردن مسئولان آن، به  سند تراشی جاعلانه ی بیش تر.

(تلخیصی از فصل آخر قسمت چهارم بررسی های ساسانیان، از مجموعه ی تاملی در بنیان تاریخ ایران)

دست نوشته ها و تولیدات ابرازی و ابزاری یهودیان، برای تدارک تاریخ ایران باستان، چندان متعدد و متنوع است که آشنایی مقدماتی با بخش هایی از آن، اگر فرض را بر ظهور فضای موافق تحقیق دقیق هم بگیریم، ده سالی زمان و صدها علاقه مند پرکار در زمینه ی مورد نظر می طلبد. من، در اندازه ی ممکن، چند نمونه از براترین این آلات و تدارکات، که خرد عمومی اهل نظر مسلمین را مورد هجوم داشت، یعنی الفهرست ابن ندیم و شاه نامه ی فردوسی را، اگر به کلی از کار نیانداخته باشم، لااقل بسیار کند کرده ام و به همین ترتیب است نقد کوتاهی که بر کتاب فارس نامه ی ابن بلخی آوردم و ارکان بسیار سست آن را در چند جمله فرو ریختم که گرچه در مقابله با الفهرست و شاه نامه، به نظر می رسد در زمینه هایی به ظاهر مختلف نوشته اند، اما در بنیان و بیان افسانه وار، چندان به هم شبیه اند، که صدور آن ها از یک کارخانه و مکان را قابل قبول می کند، چنان که اینک می خواهم بار دیگر به چهارمین نمونه از همین صادرات، یعنی کتاب تواریخ هرودوت بپردازم و نوساخته بودن آن را، از ظهور نور روز آشکارتر کنم.

ابتدا به اجمال و در کلیت موضوع مطرح کنم که اگر ابعاد نابود کننده ی پوریم را در آن مقیاس بپذیریم که ارائه کرده ام، پس عاقلانه است که القائات مندرج در اوراق فرهنگی قرون نخست اسلامی و مشخصا و به خصوص آن بخشی را که به توانایی ایرانیان متوجه و منتسب می کنند، همانند طلوع خورشید از مغرب ناممکن بدانیم. زیرا اگر اسلام را زمینه ای برای تجدید حیات و حضور مردم در خطه ی پوریم زده و بدون هستی پیشین بشماریم، پس انباشت آدمی و رشد آن ها تا طلوع دانایی در اندازه ای که به انتقال نظریه ای در قالب مکتوبی میسر شود، لااقل به گذشت همان چهار قرنی نیاز داشته که طبیعت و ماهیت فنی میراث کنونی، آغاز آن را اطلاع می دهد و اعلام می کند. بدین ترتیب ارزیابی و تعیین تکلیف آن گروه از ادعاهای مکتوب، که برای ایرانیان، در آن سکوت سنگین و دراز مدت میان پوریم و قرن سوم اسلامی، آن همه تدارکات سیاسی و اقتصادی و فنی و فرهنگی فراهم کرده، به صورت فله ای و یکجا آسان می شود، که جای دادن تمامی آن ها در ارابه های زباله بر و به تعداد ضرور است!

اگر کسی نخواهد که پوریم و آثار منقطع کننده ی آن را در تمدن شرق میانه قبول کند، آن گاه با وجه دیگری از مطالبات عاقلانه مواجه است که جواب دهد به کدام دلیل، در قرن دوم هجری و در منطقه ای که بنای حرفه ی سفالگری در جهان را، ۶۰۰۰ سال پیش از اسلام بالا رفته است، سفالگر مسلمان، از سنت و سلامت حرفه ای بی خبر و از ساخت یک کاسه سالم عاجز است و به جاست تا اضافه بپرسم آن تجمع انسانی که هنوز کاسه ساز درست ندارد، از چه راه ادیب و مفسر و مورخ و شیمیست و حکیم و مترجم و پزشک و خردمند صاحب نظر تربیت و معرفی کرده است؟!! و معلوم است که اگر مولفی را در همین بیابان خالی دانایی مشغول انتشار فرهنگ ایران پیش از اسلام و صدر اسلام و تذلیل زبان و قوم و نژاد و قبیله عرب ببینیم، پس بدون تردید و مجامله و مکث و بی اعتنا به نامی که بر خود گذارده، او را یک یهودی بشمارید که مشغول مقدمه چینی برای ایجاد تفرقه و شقاق و نفاق میان مسلمین است و در استحکام اثبات و ضرورت اجرای این سفارش، اشاره ی کوچکی به سان تلنگری به خیال خردمندان صاحب نظر بیاورم که: هرچه اندیشه ورز، از طبیب و متفکر و شاعر و صنعتگر بزرگ و مترجم و زبان دان و منجم و ریاضی دان و مفسر و انسان شناس، از قرون اولیه ی اسلامی به حساب ما می شمارند، از خطه هایی می گویند که هنوز هم در زمره ی مهم ترین مراکز تجمع یهود در ایران است: همدان، کاشان، نیشابور، شیراز و محدوده ی معینی در خراسان!!!

حالا کلید گشایش این غموض و رموز را، که جاعلانه در معرفی فرهنگ ایرانیان و به قصد دورداشتن آنان از اندیشه های گوهرین قرآن به کار برده اند، به دست داریم و مدعی می شویم تقریبا نسخ اریژینال آن منابع اصلی، که از قرون اولیه ی هجری، برای شناخت اسلام و ایران معرفی می کنند، گند نامه هایی است دست مالی شده، که جای کنونی آن را مخازن و گنجینه های غربی، آن هم در شماره هایی اندک می گویند و نزدیک به تمامی مواردی که اینک به دست ماست رونوشت های ارسالی غربیان است، با عناوین اضافی و ضمیمه شده ی منت گذارانه ی پرطمطراقی، چون تصحیح و تشریح و تحشیه و بازخوانی انتقادی و از این قبیل، که هیچ یک از ما نه فقط از محتوا و شکل اصل آن خبردار نیست، بل حتی کار شناسی لازم را نمی دانیم و نداریم که در صورت رویت اصل، به ارزیابی اصالت و صحت کلی و یا جزیی آن بپردازیم، زیرا در ۱۵۰ سال اخیر چنان شناسنامه ای برای همه چیزمان تدارک دیده اند که اعتراض به هر صحتی را انکار هویت خویش می شماریم!!! بنا بر این و در یک جمله اینک با چشم های بسته و تنها به تایید و تبع تکرار، مطالبی را به عنوان حقایق مسلم تاریخی و فرهنگی میان یکدیگر رد و بدل می کنیم که در هیچ شکل و اندازه ای، شبیه شمایل واقعیت خرد پذیری نیست که در عرف کنونی، مستحکم و مطمئن و با تن سالم، از میان رد شبهات بیرون می خزد.

از مضاحکی که یهودیان در دو سده ی اخیر به صورت کتاب و برای تلقین تمدن هخامنشیان و به ویژه جنگ های میان ایران و یونان در عهد خشایارشا ساخته اند، رونوشت تازه ای از کتاب ملانصرالدین است که به آن نام «تواریخ» هرودوت داده اند! سازند گان یهودی این کتاب، که تنها سود برندگان تلقین و تزریق چنین موهوماتی به پیکره ی تاریخ بشرند، کار خود را چنان سرسری و در اندازه ای دور از بدیهیات دانایی گرفته اند، که به روال معمول و به عمد، قصد تمسخر و تحقیر فرهنگ عمومی و غیرتوراتی آدمی را داشته اند!!! تنها با مطالعه تواریخ هرودوت است که می توان برای ظهور امثال ذبیح الله منصوری در حکایت سازی تاریخ، تباری نسبتا دراز مدت قائل شد.

«خانه ی این جماعت دریا نشین در سکوهایی است که بر پایه هایی چوبی متکی است و در آب واقع شده و فقط با یک پل چوبی باریک به خشکی راه دارد... هر عضو قبیله در آن پایگاه کلبه ای دارد که به وسیله ی دریچه ای به زیر آب سکو باز می شود. برای جلوگیری از افتادن بچه ها به آب طنابی به پای آن ها می بندند. ایشان به جای علوفه به اسب و دواب شان ماهی می دهند. در دریاچه به قدری ماهی فراوان است که وقتی دریچه را باز می کنند و با ریسمان سبدی در داخل آب می اندازند فوری پر از ماهی شده و بیرون می کشند»!!! (هرودوت، تواریخ، ترجمه ی وحید مازندرانی، صفحه ی ۲۹۹ و مقایسه با متن انگلیسی دونالد لاتینر، صفحه ی ۲۶۳)

این نمونه ای از صدها هذیانی است که یهودیان به قصد تحقیر یونانیان و تلقین قدرت هخامنشیان، بر زبان دیوانه ی ناشناسی به نام هرودوت، در کتاب نوساز او به نام تواریخ گذارده اند، تا تمهیدات مورد نیاز خویش، برای تقلب جاعلانه در تاریخ را، بدون قبول مسئولیتی، بر دوش دیگران حمل کنند! این قبیله ای که در میان آب طویله ای از اسب و دواب ماهی خوار دارند، هرچند به راه نمایی هرودوت، در پرت آبادی به نام پانگوم و در دریاچه ای موهوم تر بی نام می زیسته اند که در آن به جای آب ماهی موج می زده، در برابر مگابیز سردار داریوش ایستاده اند و او را شکست داده اند! زیرا تمام این تصورات پر اهانت به عقل اندیشی انسان، تنها به هدف ساخت تاریخ دروغینی برای ایرانیان، از قول و بیان هرودوت نامی انجام شده و نه برای عرضه ی ذره ای آگاهی و دانایی قابل اعتنا و اگر به زمان ما سرانجام بی ارزشی تاریخ هرودوت هم برملا شود، پس یونانیان اند که در نگارش تاریخ یکسو نگری و سهل انگاری کرده اند و نه یهودیان سازنده هرودوت و کتاب تواریخ، چنان که دروغ های یهود ساخته ی الفهرست را به یک وراق مسلمان بغداد نشین نسبت می دهند و قس علی هذا!!! آن ها می دانسته اند که از مسیر این داستان ها، که درعرصه های دیگر نیز، همزمان و هماهنگ، همزاد های دیگری چون فارس نامه ی ابن بلخی و اوستا و کتاب های مانویان و اندرزنامه های اعلی حضرتان و روحانیون بزرگ ساسانی و ده ها عجیب الخلقه ی دیگر دارند، مجنونان مالیخولیا پسندی از قماش باستان پرستان موجود پدید خواهند آورد که در باور این جعلیات، با نمونه هایی که اینک در برابر داریم، حتی از آرزوهای کنیسه نیز فراتر رفته اند و حاصل نهایی را به دست داده اند که ناسزا گویی به عرب و اسلام، به عنوان مجریان نابودی و تخریب تمدن ایران باستان است، که اهمیت و اعتبار آن ظاهرا به امضای هرودوت نیز رسیده بوده است!!!

پیش تر و در بخش اول کتاب اول از مجموعه ی تاملی در بنیان تاریخ ایران، با نام «هخامنشیان» هم، نمودارهای دیگری از مطالبی را آورده بودم که معلوم کند یهودیان کتاب «تواریخ» هرودوت را در دوران اخیر با دو هدف منتشر کرده اند. نخست صحنه سازی حادثی برای انباشتن خلاء انسانی ناشی از پوریم، به صورت افسانه ی اعزام پنج میلیون نیروی نظامی و خدماتی از تمام گروه های قومی شرق میانه و نیز کینه کشی پنهانی که پیوسته یهودیان نسبت به تمدن یونانیان در سینه داشته اند.

«مارها به کشتزارهای اطراف پایتخت ریخته بودند و اسب ها که مشغول چرا بودند، از مشاهده ی آن وضع و حال، به خوردن مارها پرداختند ( تواریخ، ترجمه فارسی وحید مازندرانی، ص ۲۵۳)... لازم نیست من در این جا وصف شتر را بیاورم، زیرا که یونانی ها با شکل و هیکل این حیوان آشنا هستند ولی یک نکته را به خصوص ذکر می کنم که برای ایشان تازگی خواهد داشت: پاهای عقب شتر هرکدام دو ران و دو زانو دارد (همان، ص ۲۲۷)... تمام طوایف هندی که شرح شان گذشت، مثل حیوانات در ملاء عام جفت گیری می کنند. پوست بدن آن ها یک رنگ و شبیه پوست مردم اتیوپی است. آب نطفه ی ایشان مانند سایر مخلوقات سفید نیست، بل که مثل پوست تن آن ها سیاه رنگ است. (همان، ص ۲۲۷)

نادانی های شوخ طبعانه ی مندرج در کتاب تواریخ هرودوت، که اشاره ی بالا تنها نمونه هایی از آن است، نزد مورخ شایستگی بررسی را ندارد و به عنوان مستندی در اثبات این یا آن رخ داد تاریخی به کار نمی رود. انبوهی داده های غالبا متناقض و فاقد دلیل است که درست همسان الفهرست و شاه نامه و کتاب ابن بلخی، هدف کلی و معین یهودیان را، در اختفای وسعت نسل کشی و قتل عام پوریم، اما به گونه ای دیگر دنبال می کند:

«طبق استنباط خودم، در آن مرحله ی جنگ، نیروی نظامی ایران به قرار زیر بوده است: اول ۱۲۰۷ کشتی اقوام مختلف که از آسیا آمده بودند با ملوانان و نفرات جمعا ۴۰۰/۲۴۱ تن از قرار ۲۰۰ نفر در هر کشتی و هر یک از جهازات علاوه بر سربازان یا ملوانان بومی و کارگران خود کشتی سی نفر جنگاور، خواه پارسی یا مادی یا سکایی داشته که جمع آن ها ۲۱۰/۳۶ نفر بود. با این عده، نفرات پارو زن ، در کشتی های ۵۰ پارویی، تقریبا ۸۰ نفر در هر کشتی نیز باید به حساب آیند و به طوری که قبلا گفته ام افراد اضافی دیگر، جمعا ۰۰۰/۲۴۰ نفر و بدین منوال نفرات بری و بحری که از آسیا وارد شده بودند۶۱۰/۳۱۷/۲ نفر بود غیر از گماشته ها کلیه ی نفرات جهازات دریایی ایران که از آسیا فرا آمده بودند،۶۱۰/۵۱۷ نفر می شود. از لشکریان پیاده ۰۰۰/۷۰۰/۱ سرباز کاملا مجهز و ۰۰۰/۸۰ سواره نظام علاوه بر دسته جمازان عرب و گردونه سواران لیبیایی ، در حدود ۰۰۰/۲۰ نفر بنا بر این جمع کل، به اضافه ی دسته های حمل و نقل ارزاق، که به این عده کلان باید نفراتی را افزود که قشون شاهی در حین عبور از سر راه خود ، در نواحی اروپایی جمع آوری کرد که تخمینا می توان گفت از یونانیان تراکیا و جزایر ساحلی ۱۲۰ کشتی که سرنشینان آن ۰۰۰/۲۴ نفر بودند، و تعداد پیادگانن شامل تراکی ها، پایونی ها، ائ.ردی ها، بئوتی ها، کالسدون ها، برژی ها، پیری ها، مقدونی ها، دلوپی ها، ماگنت ها، اخه ها و سکنه ی ساحلی تراکیا به نظر من ۰۰۰/۳۰۰ نفر و با دسته هایی که از آسیا آمده بودند، جمعا ۰۱۶/۱۴۶/۲ نفر و با خدمه و باربران و نفرات متفرقه، که تعداد آن ها شاید از عده ی نظامیان هم بیش تر بود و بدین ترتیب همراه خشایارشا فرزند داریوش شاه جمعا ۳۲۰/۲۸۳/۵ نفر حرکت کرده بودند». (هرودو، تواریخ ترجمه وحید مازندرانی، صفحه ی ۴۰۳)

هنگامی که ماموری قصد پوشاندن آثار فاجعه ای به بزرگی پوریم را داشته باشد، ناگزیر از خطه ای فاقد حیات ساده ی انسانی، لشکری افزون بر پنج میلیون نفر را همراه خشایارشا می کند تا اگر منتقدان و مامورانی مقرر شود که بر آن خرده بگیرند، چنان که پیش آمده، حد اقل ۰۰۰/۷۰۰ نفر را بپذیرند و در نهایت به مقصود خود رسیده اند که نه فقط پرده کشی بر نتایج قتل عام پوریم و امحاء کامل تجمع انسانی در شرق میانه، در آن قتل عام تکرار نشده ی تاریخ بشر است، بل فرصتی یافته اند تا همانند موارد بی شمار دیگر، شعور جمعی ما را نیز چنین به ریشخند بگیرند.

«این بود شرح تعداد نفرات نظامی و همراهان ایشان و راجع به خواجه سرایان، آشپزان و همسران نظامی ها، هیچ کس امکان تخمین آمار آن را ندارد. چنان که شمارش چهار پایان گوناگون باربر و سگ ها که در دنبال لشکر بودند دور از امکان است. با این همه نفرات و حیوانات جای تعجب نیست که آب بعضی رودخانه ها در اثر مصرف خشک شده باشد. و آن چه مرا بسیار متحیر می سازد، این است که هیچ گاه آذوقه تمام نشد و اگر حتی فرض شود هر نفر فقط یک چهارم خوراک عادی خود را جیره یومیه می گرفته، جمع مصرف روزانه ۳۴۰/۱۱۰ پیمانه و هر پیمانه ۳۶ لیتر بوده است و این غیر از غذای دسته ی زنان و خواجه سرایان و حیوانات باربر و سگ هاست. در میان این همه آدمیان بی حد و شمار، علاوه بر برازندگی قد و رفتار بزرگوارانه، هیچ فردی بیش از خود خشایارشا در حسن اداره ی آن سپاه کلان شایستگی و برجستگی نداشت». (همان، همان صفحه)

این تکمله ی تدارکاتی هرودوت بر سرشماری نظامیان خشایارشا، در حمله به یونان و آن جمله ی پایانی ناظر بر افشای برازندگی و قدرت مدیریت انحصاری خشایارشا، که چون لیوانی آب فرو دادن این همه دروغ استفراغ آور را بر باستان پرستان ما سهل کرده است، نزد مورخ تفسیر کوتاه و روشنی دارد بر این مبنا که سازنده ی هرودوت و تواریخ او، در دوران جدید، شوخ مسلکانه در عین حال تذکر داده است که: احمقانی که کتاب مرا می خوانید آخر بیندیشید که اعزام چنین لشکری حتی برای اتحادی از قدرت های امروزین نیز نامیسر است!!! بدین ترتیب راه این یادداشت از پرت خانه ی نقد محتوایی کتاب تواریخ عبور نمی کند، می خواهم به روشن ترین نشانه ها و با ساده ترین دلایل اثبات کنم که کتاب تواریخ هرودوت را، همانند دیگر اسناد تمدن ایران باستان، در مسیر همین دویست سال اخیر نوشته و ساخته اند. (ادامه دارد)

+ نوشته شده توسط ناصر پورپیرار در پنجشنبه بیستم بهمن 1384 و ساعت 17:32

 

ملا نصرالدین هایی در کار معرفی تمدن ایران باستان!!! [2]

بررسی نوساز بودن حقه بازانه ی کتاب تواریخ هرودوت را باید از نخستین ترجمه ی فارسی آن آغاز کرد، که قریب سی سال پیش به وسیله ی وحید مازندرانی انجام شد و به تنهایی مکتبی است برای فراگیری شیوه های متنوع و مرضیه ی «جعل در جعل» و وسیله ای است برای تعیین ناممکن محدوده بی کران تهی دستی و بی فرهنگی باستان پرستان فارس ستای وطنی!

«تاریخ هرودوت اولین کتاب تاریخی است که در جهان نوشته شده است و اگر گفته شود که این کتاب در واقع شرح زندگی و داستان جهان گیری چهار تن نخستین پادشاهان هخامنشی، کورش بزرگ، کمبوجیه، داریوش اول و خشایارشا است، در این سخن مبالغه ای نیست. تاریخ هرودوت ابتدا در قرن پانزدهم میلادی در اروپا از یونانی به زبان لاتین ترجمه شد و تا قرن گذشته فقط طبقه ی ممتاز اروپایی آن را می شناخته است. دویست سال پیش سر جان ملکم در کتاب تاریخ ایران خود، تنها به این اشاره اکتفا کرده است که تاریخ پادشاهی ایران باستان را بالغ بر دو هزار سال قبل هرودوت یونانی نوشت». (هرودوت، تواریخ، ترجمه ی وحید مازندرانی، صفحه ی ۱)

بار دیگر آن توصیه و روایت دل آشوب کن تکراری را می شنویم که برای بازدید از اسناد تمدن ایران باستان لازم است به زیر زمین و سردابه های کلیسا و کنیسه های غرب سر بکشیم تا شاید برگی از هویت گم شده ی خود را، در بازمانده های بی هویت تری از یونانیان و رومیان و در پیچ و خم های پر اسرار موزه ها و کتاب خانه های مرکز جعل جهان، یعنی اروپا و آمریکا، از زبان یک مجهول الهویه ی ناشناس، بیابیم! اشاره گنگ و سر به هوای وحید مازندرانی به ترجمه ی پانصد سال پیش کتاب هرودوت، برای سرگرمی اشراف اروپا، همان اندازه برای رسمیت دادن به «تواریخ» هرودوت بی ارزش است، که همراهی و حضور و شهادت مورخان کهن یونانی و رومی در ماجرای آتش زدن ناممکن ابنیه ی نیمه کاره ی تخت جمشید به زمان اسکندر!!! اما آدرس دوم وحید مازندرانی درباره ی نخستین تبلیغاتچی هرودوت در میان ایرانیان، یعنی سر جان ملکم، به سادگی در دسترس است. سر جان ملکم همان نخستین سازنده ی امپراتوری اشکانیان است که با مسخرگی تمام، آن امپراتوری پانصد ساله ی پیوسته مشغول به جهان گیری را، چنین معرفی و توصیف می کند:

«اسکندر برای ایرانیان مجتمع جمیع فضایل و منبع همه ی صفات بزرگ است، و اقتدار و تجمل او از جمیع سلاطین روی زمین بیش، نامش زینت ده هر افسانه و قدرش عالی تر از هر انسان و افسانه است... بعد از فوت اسکندر، هرج و مرجی که در ایران واقع گشت، سبب این شد که، تا مدتی دراز، تاریخ این مملکت از میان رفت. و مورخین این ملک چنان که مذکور شد، ذکری از خلفای اسکندر نمی کنند. و قریب پانصد سال که دو طایفه از ارساسیان که به اشکانیان معروفند، در ایران حکومت کرده اند، کم تر از سیصد سال ذکر شده است. و مورخین غرب تصریح نموده اند که بیست پادشاه از شعبه ی اول ارساسیان، دویست و هفتاد سال بر پارسیا مستولی بوده اند، و یازده نفر از طبقه ثانی دویست و بیست و یک سال سلطنت داشته اند. و از اخبار ناقصه و متناقضه ی اهالی ایران در این باب معلوم می شود که، چیزی که از آن زمان در دست ایشان است، فقط فهرستی است از نام های سلاطین آن هم غیر صحیح... محررین غرب در این که اشک یا ارساس از نسل پادشاهان قدیم ایران است موافقت دارند، الا این که تقریبا همه اتفاق دارند که سلاطین پارثیا اصلا از توران یا از تاتارند که قرون عدیده بر ایران مسلط بوده اند، لاکن دلایل بسیار برخلاف این مطلب هست و یکی از محققین مورخین قدیم تصریح می کند بر این که اهالی پارثیا را که ممالک ایشان در سواحل دجله بود، در زمان قبل کاردوشی می نامیدند... علی الجمله، بی فایده است دانستن، چنان که مشکل است تحقیق کردن این مطلب، که آیا اصلا اهالی پارثیا به عبارت اخری، اول طایفه ای که این نام بر ایشان اطلاق شده است، از سواحل جیحون بوده اند، یا از اطراف دجله؟» ( سرجان ملکم، تاریخ کامل ایران، گزیده هایی از صفحه ی ۱۵۳تا ۱۵۵)

این بیانات فرا مالیخولیایی، تمام دانایی نخستین مخترع اشکانیان و مستند ادعاهایی است درباره سلسله ای از امپراتوران صاحب جبروت ایرانی، که در بالا ارساسیانی از تبار تاتارهای ساکن اطراف دجله معرفی می شوند! آیا به راستی چه گونه این مضاحک و مطایبات را به جای تاریخ به خورد باستان پرستان احمق ما داده اند؟!! با این همه آن چه را که سر جان ملکم درباره ی «ارساسیان دو طبقه» بیان می کند، در مقایسه با اطلاعات او از هرودوت یک اکتشاف عقلانی فوق بشری شناخته می شود!

«بعد از تمهید این مقدمه گفتند، که شایسته ی این امر کسی به جز دیجوس نیست و به اتفاق آرا او را به پادشاهی برداشتند. و هم هیرودوتوس گوید: دیجوس سرائی بس عالی بنا نهاد و دار السلطنه ی خویش را مستحکم ساخت و بر تجمل سلطنت بسی افزود... پس ازین تقریر، کیقباد را متفق الکلمه به پادشاهی برگزیدند. اتفاق واضحی که مابین قول فردوسی و هیرودوتوس است در باب وقایع بر تخت نشستن کیقباد یا دیجوس، به موجب اعتماد بر قول هر دو است، و به اختلاف نام که ازین پادشاه ذکر می کنند، چندان اعتباری نیست، زیرا که سلاطین ایران، شک نیست که در قدیم الایام چنان که فی زماننا هذا، نام های عدیده یا القاب متعدده داشته اند، که در ایام حیات شان و بعد از فوت هم بدون فرق استعمال کرده اند... هیرودوتوس گوید: دیجوس را پسری بود فراورت نام، فتح ایران را نسبت به او می دهند و او را از سلاطین میدیا می داند... هیرودوتوس گوید: سیاگزارس با مردم لیدیا جنگ کرد و حدود مملکت در عهد او از طرف مغرب تا رود حالیس وسعت یافت. گویند که رود مزبور از کوهستان ارمنیه برمی خیزد. و همچنین هیرودوتوس گوید: در وقتی که جنگ مابین اهالی میدیا و لیدیا برپا بود، کسوف شمس واقع شد، به نوعی که به کلی نور شمس زایل گشت، و از این واقعه ثالیس نامی پیش خبر داده بود. و هم بنا بر هیرودوتوس، سیاگزارس بعد از آن، لشکر به انتقام خون پدر به جانب نینوا کشید، لاکن چون شنید که لشکر شیسیا به عزم تسخیر مملکت او برخاسته اند، فسخ عزیمت نمود. از استیاجس مورخین یونان چیزی ننوشته اند، مگر این که ارینیس دختر پادشاه لیدیارا در وقت مصالحه ی مابین پدرش و پادشاه مزبور در حباله ی ازدواج آورد... هیرودوتوس گوید: سیروس پسر زاده ی آستیاجس پادشاه میدیا است و دختر این پادشاه در حباله ی یکی از امرای ایران که کمبیس نام داشت بوده است. چون آستیاجس به جهت خوابی که دیده بود، اعتقادش این بود که، یکی از نسل خود، او را از سلطنت خلع خواهد کرد و بنابرین خواست که سیروس را به قتل رساند، و به همین سبب طفل را به هرپاک وزیر خویش سپرده فرمان داد تا بدن او را از حلیه ی حیات عاری سازد. وزیر پسر را به شبانی داد و به کشتن او امر فرمود. لاکن چون زن چوپان آن کودک را دیده، دل اش از آن حال به هم برآمد و شوهر را به الحاح از آن عمل بازداشت. و هر دو به تعهد حال طفل پرداختند. و چون زمان تربیت فرا رسید، اسباب تربیتی فراخور نژاد او فراهم آوردند. بعد از چند سال آستیاجس ازین کیفیت استحضار یافت، و گرچه درصدد قتل نبیره ی خویش برنیامد، لاکن پسر وزیر را به سبب خیانت پدر عرضه تلف ساخت. سیروس به ایران رفت. هرپاک وزیر آستیاجس به سبب فوت پسر کمر عداوت آستیاجس بر میان بسته خواست او را از پادشاهی خلع کند و نبیره ی او را بر جای او نشاند، و جمعی از اعیان ملک را نیز با خود یار ساخته خبر به سیروس فرستاد. چون سیروس از این صورت آگاه شد، ایرانیان را برانگیخت تا شورش نموده روی به طرف همدان نهاد، که در آن وقت اکبتانا می نامیدند. پادشاه میدیا وزیر خاین خویش را سردار لشکر ساخته به محاربه ی سیروس فرستاد، و هنوز لشکر سیروس نمودار نشده بود، که بیش تر لشکر میدیا با وزیر که سپهسالار ایشان بد به سیروس پیوستند... هیرودوتوس گوید: از اخبار مختلفه ای که در باب فوت سیروس شنیده است، یکی این است که در جنگ مساجیت به قتل رسید، و او خود مایل به این قول است. و به زعم دیگری از مورخین یونان، سیروس در یکی از جنگ ها که با درویشان هندوستان بود، به ضرب مضراب از پای درآمد. و لوشیان نیز که یکی از معتبرین مورخین عرب است گوید که : بر بعضی از میل هایی که به جهت تعیین حدود میدیا نصب کرده بودند نوشته بود که، سیروس در صد سالگی چون خبر تطاول و تعدی و ظلم پسر خویش را شنید، اندوهی عظیم به وی روی نموده بدان درگذشت... در تورات مرقوم است که سیروس بر جای داریوش پادشاه میدیا نشست و خرابی بابل و استخلاص یهود از قید اسارت نیز در کتاب مزبور به این پادشاه نسبت داده شده است. دانیال خبر از فیروزی او به ابلشازر پسر بخت نصر داده بود. و پس از این، دانیال هم وزارت داریوش پادشاه مبدیا و هم وزارت سیروس را نمود... ریچاردسن صاحب که در کتب اهل شرق تتبعی تام دارد گوید که : بعد از آن که هر قدر تفحص و تتبع که در حیز امکان داشت نمود، مطابقتی که بین اخبار یونانیان در باب ایران و اخبار خود ایرانیان یافت، مثل مشابهت تاریخ انگلند و چین بود، یعنی اخباری که از این دو طایفه منقول است به هیچ وجه با یکدیگر مناسبت ندارد و این قطعا صحیح نیست، زیرا که مؤلفین هر دو ملت حقیت را با افسانه آمیخته اند و احتمال دارد که به جهت بعضی ملاحظات ملی، در هر طرف بعضی از وقایع را مخفی داشته و در بعضی دیگر مبالغه نموده و اغراق گفته اند... و صاحب مشارالیه گوید که : تاریخ کتاب مقدس را به زور با تاریخ خیالی یونانیان موافقت داده اند. و همچنین گوید : جزء تاریخی تورات مناسبت با وقایع منقوله در تاریخ ایران بیش تر دارد. و بعد از آن که اگر اختلاف تاریخ یهود و گریک را بالنسبه به حکومت سیروس می کند و می گوید : قریب به دویست سال اختلاف دارند، به اثبات این مطلب می پردازد که، یکی از امرای ایران که بخت نصر نام داشت، و بنا بر قول یکی از مؤلفین معتبر اسلام، از جانب لهراسب حاکم اطراف غربی مملکت بود، همان بناخاد نزر است که در تورات مذکور است. و بنا بر همین قول گوید که : بخت نصر فاتح بیت المقدس و معذب بنی اسرائیل بود. و همچنین گوید که ظلم و تعدی پسر بخت نصر که در تورات بلشازر است، سبب این شد که اردشیر درازدست بر وی غضب کرده کورش نام نواده ی لهراسب را که مادرش یهودیه بود بر جای وی نصب کرد. و همین قرابت نسبی کورش سبب شد که یهود را از قید اسارت استخلاص داده به عمارت بیت المقدس ایشان را مدد کرد. و در تقویت این مطلب از تورات نقل می کند که، کورش یا سیروس در محاصره ی بابل از جانب داریوس پادشاه میدیا مأمور بود، نه بالاستقلال و چنین می پندارد که داریوس که در فارسی دارا گویند، لقب اردشیر است، چنان که لقب سایر سلاطین ایران. بالاخره صاحب مشارالیه گوید که : سبب مشابهت اسماء و موافقت تاریخ، باید این کورش که مؤلف مزبور ذکر می کند، با سیروس که در تورات مسطور است یکی باشد». (همان، گزیده هایی از صفحات۱۳۶ تا ۱۴۵)

با تدارک چنین متن های پریشان وپراکنده، که فقط می تواند هذیان شمرده شود، خرد مردم ما را با سفاکی تمام، در این آسیاب تاریخ ایران باستان، که صدای اعصاب خراش سنگ لنگ چرخ آن، جز دوار سر حاصل دیگری نداشته، خرد کرده اند. اگر پس از خواندن هجویات بالا تصور و تحملی برای ادامه ی مطلب باقی دارید، تذکر دهم که هرودوت کم ترین سخنی در موضوع تاریخ افسانه ای ایران پیش از هخامنشیان ندارد و با این اشارات سرجان ملکم، که حتی نامی برای کتاب هرودوت نمی شناسد، معلوم می شود که او گرده ی نازکی از مطالبی برداشته است که هرودوت سازان به خیال او تزریق کرده اند و با یقین کامل می توان گفت که سرجان ملکم با کتابی به نام تواریخ و مورخی به نام هرودوت آشنایی مطالعاتی نداشته، زیرا که غالب اقوال انتسابی او به هرودوت در نسخ موجود از تواریخ دیده نمی شود.

با این همه، کتابی را که کنیسه در دوران اخیر به نام تواریخ منتشر کرده، تقریبا با ترجمه ی فارسی وحید مازندرانی بی ارتباط است. جاعلین کتاب، تواریخ را به الگوی تورات درآورده اند: ۹ کتاب سوره بندی شده، که رجوع به آن آسان است. اما وحید مازندرانی می نویسد که ترجمه را از نسخه انگلیسی «آربری» برداشته که تلخیصی از نسخه ی اصلی تواریخ و بدون سوره بندی است، که فقدان شماره های مسلسل، هر دست بردگی و کسر و اضافه ای را ممکن و نامعلوم می کند. با این همه مکررا در ترجمه ی وحید مازندرانی می خوانیم که مترجم صلاح خواننده ندیده است بخش هایی از همان تلخیص آربری را هم به فارسی برگرداند!

«مطالب بخش اول این فصل در باب وضع طبیعی محل سکونت و سیرت و زندگی طایفه ی سکایی و حدود و تسلط آن ها از طرف غرب تا رودخانه ی ایستر، و شبه جزیره ی کریمه واقع در شمال بحر اسود و در شرق تا ترکستان فعلی روس و حتی سرحدات سیبری و چین و همچنین راجع به شرایط اقلیمی و تیره های متعدد آن قوم و مهارت آنان و حتی زنان آن ها در سوارکاری و درباره ی طرز زندگی بادیه نشینی و بعضی عادات وحشیانه جماعت مزبور از جمله رسم آن ها که سر دشمن مغلوب را به علامت پیروزی و دلاوری نزد پادشاه خود برده و هنگام فتح و غلبه در کاسه ی سر دشمن شراب می نوشیده اند و از این گونه افسانه های تاریخی می باشد، لذا از ترجمه ی جزییات صرف نظر و به ترجمه ی آزاد مطالب اکتفا شده است». (همان، ص ۲۹۰)

اگر مترجم کتاب تواریخ قرار بود از ترجمه ی افسانه های تاریخی صرف نظر کند، پس اینک در جای ترجمه فارسی تواریخ، دفتر سفیدی در بازار می فروختند! اما این هنوز مواردی است که مترجم سلیقه خود را در گزینش دل خواه از متن تواریخ نشان می دهد، آن مواردی که ترجمه با بی اعتنایی کامل به متن ادامه یافته، از شمارش انگشتان دست و پای یک هنگ کامل از آدم های سالم نیز درمی گذرد! با این همه نصیحت و سفارش من به باستان پرستان و ساجدین محراب و قبیله ی فارس ستایی این است که از جدی گرفتن کتاب تواریخ هرودوت صرف نظر کنند، زیرا لااقل در یک مورد و آن هم یقه درانی ها و ختم گرفتن های اخیرشان درباره ی خلیج فارس، متذکر شوم که اگر هرودوت و کتاب اش را نوشته ای از ۲۴۰۰ سال پیش گمان می کنند، پس بی اعتنا به ترجمه ی قلابی وحید مازندرانی با خبر باشند که هرودوت از آن زمان، خلیج فارس کنونی را «خلیج عربی» می شناخته است!

«فرات که رودخانه ای عمیق است، دارای جریانی قوی است و از ارمنستان سرچشمه گرفته به خلیج فارس می ریزد و در وسط شهر بابل جاری است و شهر را به دو قسمت تقسیم می کند. (هرودوت، تورایخ، ترجمه ی فارسی، وحید مازندرانی، ص ۸۸)

کورش در حین لشکرکشی به بابل به رودخانه ی دیاله رسید و آن رودخانه از کوه های ماتیانی ها جاری شده از سرزمین داردانیان عبور کرده به دجله وارد و پس از عبور از وسط شهر اوپیس، وارد خلیج فارس می شود. (همان، ص ۹۲)

سگارتیان، زرنگیان، تمانیان، اوتیان ها، میسی ها و سکنه ی خلیج فارس، که شاه نفرات زندانی و آوارگان جنگی را به آن جا تبعید می کرد، ۶۰ تالان (همان، ص ۲۲۴)

این وضع آسیا در حدود غربی ایران است. در طرف مشرق بعد از سرزمین ماد و منطقه ی ساسپری ها و کلخیس ها، اقیانوس هند و یا به تر است بگوییم خلیج فارس واقع است. (همان، ص ۲۶۶)

الارودیان و ساسپی ریان به فرماندهی ماسیست فرزند سردمیتراس بودند، سربازان جزایر خلیج فارس کمابیش مانند مادی ها مسلح بودند. ( همان، ص ۳۷۸)

مترجم در تمام موارد بالا، «خلیج فارس» را از کیسه ی تمایلات خود، در کتاب «تواریخ» خرج کرده است. در ترجمه ی انگلیسی « ماکولای» که می گویند از متن یونانی گرفته شده، در سراسر تواریخ، کم ترین اشاره ای به خلیج فارس نیست. در مورد اول (ص۸۸، ترجمه ی فارسی) در متن اصلی (کتاب اول، بند ۱۷۹) نامی از هیچ خلیجی در کتاب دیده نمی شود. در مورد دوم (ص ۹۲ ترجمه ی فارسی) در متن اصلی (کتاب اول، بند ۱۸۸) به جای خلیج فارس «دریای اریتره» آمده است، در مورد سوم (ص ۲۲۴، فارسی) در متن اصلی (کتاب سوم، بند ۹۳) باز هم به جای خلیج فارس «دریای اریتره» را می بینیم. در مورد چهارم (ص ۲۶۶، ترجمه ی فارسی) در متن اصلی (کتاب چهارم، بند ۴۰) بار دیگر به جای خلیج فارس «دریای اریتره» ضبط است و در مورد (پنجم، ص ۳۷۸) در متن اصلی (کتاب هفتم، بند ۸۰) مجددا به جای خلیج فارس «دریای اریتره» دیده می شود. به زودی درباره ی مفهوم «دریای اریتره» در کتاب تواریخ سخن خواهم گفت و کسی نیست تا گریبان امثال وحید مازندرانی را بگیرد و بپرسد با چه جرأتی این خوراک های مسموم و بدپخت فارسی پرستی را به حلقوم مردم سرازیر می کنید؟

اما درست به آن میزان که خلیج فارس در متن اصلی «تواریخ» مفقود است، در هفت بند کتاب، از «خلیج عربی» نام برده می شود: (کتاب دوم، بند ۱۱، بند ۱۰۲، بند ۱۵۸ و بند ۱۵۹. کتاب چهارم، بند ۳۹، بند ۴۲ و بند ۴۳). مترجم تواریخ پس از حذف شش مورد از هفت مورد ذکر نام خلیج عربی، برای تنها موردی که باقی می گذارد، در پرانتز توصیه دارد که «خلیج عربی» را، همان «بحر احمر» بدانیم!!! این وضعیت اسفناک فارس پرستی رضا شاهی است که واژه ای اطلاع فرهنگی قابل اطمینان، لااقل و به خصوص در زمینه ی تاریخ، برای مردم ما باقی نگذارده است. (ادامه دارد)

+ نوشته شده توسط ناصر پورپیرار در دوشنبه بیست و چهارم بهمن 1384 و ساعت 13:5

 

ملا نصرالدین هایی در کار معرفی تمدن ایران باستان!!! [3]

همین ذکر متعدد عنوان «خلیج عرب»، در تواریخ هرودوت را می توان یکی از دلایل نوساخت بودن آن کتاب گرفت. زیرا بدون تردید، به زمان هرودوت، یعنی اواسط قرن پنجم قبل از میلاد، قوم و قبیله و قدرتی با نام و تلفظ عرب، در شرق میانه در آن اندازه شناخته نیست، که خلیجی، چه بحر احمر و یا هریک از دیگر خلیج های موجود در غرب اقیانوس هند را به نام آنان بخوانند، چنان که اسناد گسترده ی آشور و بابل و حتی مختصر کتیبه های هخامنشی نیز از ذکر نام عرب خالی است. در همین اشاره ی ساده ، نکته ی قابل عرضه به عقل بی قرار آشکار می شود که تولید تواریخ به زمانی است که هنوز «فارس بازی» زمان رضا شاهی برنامه ریزی نشده بود و ضروری نمی دیدند که خلیجی را هم به دیگر فرآورده ها و دروغ بافی های فارس شناسانه ی خود سنجاق کنند.

در یادداشت های گذشته معلوم کردم که تلاش های فارس محور فرهنگی و سیاسی، از جمله تدارک فارس نامه های متعدد و مسخره ای، از قماش آثار عجم و عناوین دیگر، که هر یک کپی دیگری است و جعل پدر بزرگی برای آنان، با نام فارس نامه ی ابن بلخی، با نثر و اصطلاحات قاجاری، که ظاهرا در زمان سلجوقیان هم به کار می رفته! عمری دورتر از ۱۵۰ سال ندارد و این مطلب کاملا با روند و عینیت و اعیان تاریخ ایران، از پس طلوع اسلام، مطابق است، چرا که تاریخ مدو ن ۱۱ قرن اخیر، از اوائل قرن سوم هجری، تا پایان دوران قاجار، جز حکومت پیاپی ترکان را ثبت نکرده و به یاد نیاورده و ناگفته پیداست در این قرون دراز که مهار اقتصاد و سیاست ایران به دست ترکان و مدیریت مراکز فرهنگی بر محور اسلام و قرآن و زبان عرب می گردیده، تدوین ستایش نامه ای درباره ی قدرت ناپیدای قوم ناشناس فارس، نزد صاحبان تالیف جذابیت و ضرورت لازم را نمی یافته و اقبال و حمایت کسی را بر نمی انگیخته است و از آن که تولید تواریخ هرودوت را لااقل باید به دویست سال پیش باز گرداند، پس ذکر خلیج عرب در این کتاب، که نزد عامی اندیشان و بی دانشانی که قدرت سنجش خویش از دست داده اند، مستند و مدرک تاریخی شمرده می شود، درست در زمانی است که تجزیه و انهدام امپراتوری یکپارچه و پرتلالو عثمانی، که سربازان مسلمان را پشت دیوارهای وین و نزدیک حصارهای واتیکان فرستاده بود، در دستور کار کنیسه و کلیسا قرار گرفت و تقسیم آن امپراتوری قدرتمند میان قبایلی از شیوخ دست نشانده، که باید آن مرکز اسلامی بزرگ را به ده ها خرده سرزمین گوش به فرمان بدل کنند، تنها راه چاره شناخته شد. در این صورت انتقال صولت عرب به اعماق تاریخ کهن منطقه بازتاب و بهره ای داشت، که بخشیدن یک خلیج بی صاحب باستانی به آنان، هزینه ی گزافی به دوش جاعلین نمی گذارد، چنان که به زمان نیاز، برای ایجاد فضای مقابله میان مسلمین منطقه، با همان فارسیان بی پیشینه و نشانه و بدون خلیج مواجهیم که ناگهان مهار عالم امکان را در تمام رده های هستی و حیات به دست می گیرند و مشغول اند تا همان عرب صاحب خلیج در ۲۵۰۰ سال پیش را، ملخ خواران گم نام مهاجم و ویرانگری معرفی کنند که اسلام مرتجع را با خون ریزی ممتد و مدام به جهان عرضه کرد و ناظر افتتاح دارالمجانینی مملو از دشمنی های کور کنونی می شویم که یهودیان گرداننده ی آن، بر دست و پای هر یک از ما غل و زنجیر سنگین ساکت کننده و خاموش ساز مخصوص نهاده اند!

اینک گرچه هدف اصلی این یادداشت تبیین دلایل نوساز بودن «تواریخ» هرودوت است، اما از آن که این بحث، در طبیعت خود، با داده های جغرافیایی موجود، از جمله در موضوع خلیج فارس برخورد می کند، که هیاهوهای آن جز به جعلیاتی ساخت کارگاه های «کهنه سازی» یهودیان متکی نیست، پس در آغاز ضرور می بینم محور گفت و گو درباره ی تواریخ هرودوت را به بررسی های جغرافیایی آن بچرخانم.  

 

نقشه ی تقسیمات طبیعی و جغرافیایی منطقه ی غرب اوقیانوس هند، برگرفته از ص ۴۴ کتاب «اطلس بزرگ جهان» 

در نقشه ی بالا موقعیت آب راهه ها، خلیج ها، دریاها و فرم بندی استقرار کشورهای اطراف این آب پاره ها را می بینید، که عموما در اختیار مسلمین است و با نام های شناخته شده ی قابل توضیح و توجیهی به شرح زیر مشهورند:

۱. اینک بر سر نام گذاری حوزه ی شماره ی یک این نقشه، یک نزاع مصنوعی و مضحک تاریخی و جغرافیایی در جریان است، که در دنبال این یادداشت به بررسی اسناد آن، که ذره ای ارزش اثباتی به سود هیچ یک از اصحاب این مرافعه ی مسخره ندارد و تمامی آن ها را جز جعل قابل اثبات یهودیان برای ایجاد تنش بین همسایگان مسلمان نمی توان شناخت، خواهم پرداخت و مختصر این که اطلاق و انتقال نام جدید «خلیج فارس» به این آب راهه ی پر رفت و آمد کنونی، تنها و تنها بر مبنای تمایلات نوظهور و پرادعا و اطوار فارس خواهان و فارس سازان تنظیم شده، که عمدتا در صد سال اخیر و به مدد صحنه گردانان و سند تراشان یهودی و بنا بر هذیان های اخیرا ابراز شده ی یکی از آن ها، از ۸۵۰۰ سال پیش در منطقه مدیریت می کرده اند!!! اگر مقرر است فارس پرستان نوظهور کنونی به خود اجازه دهند سهم سواحل شمالی این آب راهه را به نام خود مصادره کنند، پس به همان اندازه ساکنین عرب سواحل غربی و جنوبی آن، همین اختیار و علاقه و اجازه را دارند تا آب های کنار پای خود را متعلق به «خلیج عربی» بدانند. انتظار این که یک عراقی، کویتی و هر عرب دیگر ساکن سواحل این آب راهه بیان کند که ساکن سواحل «خلیج فارس» است، جز پر مدعایی سرشار از عقب ماند گی نیست.

۲. منطقه ی شماره ی ۲ را، بدون نیاز به هیچ منازعه و مباحثه ای، شاید به سبب مجاورت با کشور عمان، «خلیج عمان» نامیده اند و هرچند کوشش ناکامی آغاز شد تا با طرح نام «خلیج کرمان»، در این حوزه نیز زمینه ی تازه ای برای کشاکش فراهم کنند، اما هیاهوی آن بسیار زود فروکش کرد و چون کرمانیان مانند فارسیان، پشتیبانان سند تراش یهودی نداشتند، آن آوازه به گوش کسی نرسید و راه دفاعی نیافت!

۳. این بخش را «خلیج عدن» خوانده اند که یک نام بسیار کهن مذهبی، به روایتی محل سقوط آدم و حوا و در حال حاضر نام پایتخت کشور یمن است، که در مجاورت شمال خلیج قرار دارد.

۴. و بالاخره این آب راهه ی بن بست را، که در میانه ی قرن نوزدهم، با حفر کانال، به دریای بزرگ مدیترانه متصل کرده اند، در حال حاضر «بحر احمر» می خوانند. این نام گذاری طبیعی به سبب بازتاب رنگ مرجان های سرخی است که کف این گذرگاه آبی آرام و شفاف را پوشانده است. این همان آب راهه ای است که در کتاب تواریخ هرودوت به نام «خلیج اریتره» معرفی می شود! نامی عاریتی که هرودوت آفرینان و تواریخ نویسان جدید، با توسل و تقلید از دیگر اسامی خلیج های این حوزه و با توجه به استقرار کشور اریتره درمدخل جنوبی این خلیج، (حوزه ی شماره ی ۵ نقشه) به آن بخشیده اند و با توجه به تاریخ شناخت اریتره، که قسمت کوچکی از سرزمین بزرگ «اتیوپی» است و این اواخر در اسامی جغرافیایی آفریقا ظهور کرده، و آن گاه که حتی خود آفریقا و اصل سرزمین اتپوپی نیز در دوران حیات هرودوت شناخته نبوده و در کتاب تواریخ هم نامی ندارند، پس همین اسم گذاری «خلیج اریتره»، به عمق تاریخ بردن خنده دار یک نام نوشناخته ی جغرافیایی است، که به عنوان نخستین سند نوساز بودن کتاب « تواریخ» هرودوت به صاحبان بی تعصب خرد، عرضه می کنم!

«۳. هرودوت، مورخ یونانی، از دریایی به نام « اریتره» نام می برد که بر قسمتی از اقیانوس هند، یعنی خلیج فارس و دریای عمان اطلاق می شده و از دو جزء «آری» (آریا) و «تره» به معنی آب و دریا مرکب است». (احمد اقتداری، پژوهش نامه ی خلیج فارس، شماره ی ۱، صفحه ی ۲۱)

با چنین تفسیرهای مضحکی برای نام اریتره، با دو منظر جدید مواجهیم: یکی این که دست خلیج فارس خواهان و آریا پرستان تا به آن جا تهی است که به ارائه ی چنین هجویه ی عقل آزاری نیز ناگزیرند و دیگر این که مرا مجبور می کنند برای تمسخر مطلق آنان، به خاطراتی متوسل شوم که باز بیان آن متناسب این گونه مباحث جدی نیست، اما از آن که از سویی خود را به شاه کار ادبی بالا، در گشوده شدن راز یک لغت مدیون می بینیم، پس برای لحظه ای طرب هم که باشد، اجازه ی بازگویی آن را می گیرم. در کودکی مادر بزرگ من، هنگامی که با شکم روش های مکرر و آبکی نوه های خود رو به رو می شد، به تعرض می گفت: «کی این ترترهای شماها تمام می شود، خسته شدیم بس که تنبان شستیم»؟ چند دهه بود که به دنبال معنی « ترتر» می گشتم تا این که اشاره مافوق عالمانه بالا در پژوهش نامه خلیج فارس، معلوم من کرد که مادر بزرگ خدا بیامرزم با چه لغت های بنیانی آشنا بوده است!!! الا این که هنوز نمی دانم که مادر بزرگ من و اقتداری برای یافتن این معنی برای « تره» به کدام منبع اقتدا کرده اند؟!!

با این همه، رجوع به نام اریتره در تواریخ هرودوت، که قریب سی مورد می شود، برابر معمول، با چنان پریشان نویسی مطلق و گسترده توام است، که خود به خود و در انطباق با مطالب شاه نامه و الفهرست و فارس نامه و ده ها نظیر دیگر، که از یک مجتمع و مرکز تاریخ و فرهنگ سازی برای دوران های مختلف خطه ی ما بیرون داده اند، معلوم می کند که در سراسر اوراق این تالیفات مخالف خرد، جز قصد تمسخر کینه توزانه ی مردم ممتاز شرق میانه در کار نبوده و نخواسته و نتوانسته اند همین مهملات موجود را، نخست و عمدتا به سبب فقدان اسناد قابل اتکا، به آن اندازه قابل دفاع عرضه کنند که در روزگار ما نیز کسانی مجبور نباشند تا برای قابل فهم و اتصال اجباری مجموعه ای از این گونه اباطیل، به تفاسیری از قماش نقل بالا و ده ها فقیرتر و کثیف تر از آن متوسل شوند، زیرا در مباحث موجود از تاریخ ایران باستان، از فراوانی مهمل بافی، هیچ حصه و حصولی در آن مقیاس و محلی نیست که با فهم آدمی قابل اندازه گیری و ارزیابی شود. تذکر دهم که از آن سی نام اریتره در متن اصلی، ترجمه ی فارسی را تنها با پنج نام اریتره پیدا کردم تا محتاج رجوع به متن اصلی شوم.

«ملیسی ها در جنگ علیه اریترین ها به چاین ها کمک کردند. (هرودوت، تواریخ، کتاب اول، بند ۱۸).

سه شهر یونیایی دیگر نیز احداث شد که دو شهر آن در شبه جزیره ی ساموس و یک شهر در منطقه ای به نام اریتره بنا شد. (همان، کتاب اول، بند ۱۴۲)

اهالی اریتره ۸ کشتی به آب انداختند. (کتاب ششم، بند ۸)

وقتی اریتاریاها به بوتیا رسیدند دریافتند که بربرها در اسوپوس خیمه زده اند. (کتاب نهم، بند ۱۹)

آن ها همراه تیراندازان خود در اریتریا جلوتر از هلنی ها به نگهبانی مشغول شدند. (کتاب نهم، بند ۲۲)

تصمیم گرفتند به سمت جنوب و به طرف پلاتایا حرکت کنند، زیرا زمین پلاتایا حاصل خیزتر و آب و هوای آن برای اردو زدن مطلوب تر از اریتریا بود. (کتاب نهم، بند ۲۵)

آن دسته از ایرانیانی که از تاریخ خود اطلاع دارند، می گویند که نخست فنیقی ها مرافعه را آغاز کردند. آن ها می گویند ایشان از دریای اریتره و پس از یک سفر دریایی طویل، به سرزمین ما آمده و در مکانی که هنوز هم در آن ساکن اند، مستقر شدند. (کتاب اول، بند ۱)

رود فرات از ارمنستان سرچشمه می گیرد و به دریای اریتره می ریزد. (کتاب اول، بند ۱۸۰)

کورش در مسیر خود به سمت بابل، به رود خانه ی جینوس رسید که در فصل بهار از کوه های ماتین آغاز شده، از داردانیا گذشته و به رود دیگری به نام تیگریس می ریزد که این رود نیز پس از عبور از شهر اوپیس به دریای اریتره می ریزد. (کتاب اول، بند ۱۸۹)

سرزمین مصر در طرف شمال شهر هلیوپولیس به صورت باریکه ای است. زیرا از طرفی به رشته کوه های عربستان منتهی می شود که در راستای شمال به جنوب کشور تا دریای اریتره کشیده شده و سنگ های اهرام ممفیس را از آن استخراج کرده اند. (کتاب دوم، بند ۸)

در سرزمین عربستان که از مصر دور نیست، خلیجی وجود دارد که دریای اریتره به آن می ریزد. (کتاب دوم، بند ۱۱)

پادشاهی به نام سیموستریس با چندین کشتی جنگی از راه خلیج عربی به ساکنان کناره های دریای اریتره حمله و آن ها را مغلوب کرد. (کتاب یازدهم، بند ۱۰۲)

نکوس پادشاه مصر، نخستین کسی بود که برای ایجاد کانالی به دریای اریتره اقدام و بعد ها داریوش، شاه ایران این کانال را که طول آن به اندازه چهار روز است، تکمیل کرد. این کانال قدری بالاتر از شهر بوباستیس نزدیک شهر پاتوماس عربستان است و به دریای اریتره منتهی می شود. (کتاب دوم، بند ۱۵۸)

پس از آن که نکوس احداث کانال را متوقف کرد، ناوهای جنگی سه رجی ساخت که برخی را به قصد جنگ به دریای شمال، تعدادی را در خلیج عربی و دریای اریتره به آب انداخت که بقایای آن هنوز باقی است!!! (کتاب دوم، بند ۱۵۹)

در عربستان رودخانه ی بزرگی به نام کوریس است که به دریای اریتره می ریزد. (کتاب سوم، بند ۹)

گفته می شود کمبوجیه در خواب دید که برادر تنی او اسمردیس بر تخت پادشاهی ایران نشسته و سر به فلک کشیده است. بنا بر این به شوش رفته برادرش اسمردیس را کشت. برخی می گویند او را در جای دیگری کشت و برخی معتقدند او را در دریای اریتره غرق کرد. (کتاب سوم، بند ۳۰)

ایرانیان ساکن آسیا در کنار دریای جنوبی که دریای اریتره نامیده می شود، زندگی می کردند. (کتاب چهارم، بند ۳۷)

قاره ی دیگر، از ایران آغاز شده و به دریای اریتره ختم می شود که شامل ایران، آشور و عربستان است.(کتاب چهارم، بند ۳۹)

دریای اریتره در شرق ایران و ماد و ساسپیر و کلچ است!!! (کتاب چهارم، بند ۴۰)

شبه جزیره مصر بسیار باریک است یعنی از دریای ما تا دریای اریتره، حدود ۱۵ مایل است!!! (کتاب چهارم، بند ۴۱)

فنیقیه ای ها دریای اریتره را ترک کرده به سوی دریای جنوب حرکت کردند. (کتاب چهارم، بند ۴۲)

داریوش با ملیسی ها که به عنوان اسیر به شوش برده شدند، بد رفتاری نکرد ولی آن ها را در کنار دریای اریتره و در شهر امپی اسکان داد. (کتاب ششم، بند ۲۰)

قبایل ساکن جزیره از دریای اریتره به آن جا آورده شدند. (کتاب هفتم، بند ۸۰)

اجداد فنیقی ها به گفته خودشان، در کنار دریای اریتره زندگی می کردند». (کتاب هفتم، بند ۸۹)

راهی برای کشف موقعیت و محل و ارتباط میان این همه نام شخص، قوم و منطقه وجود ندارد. به خصوص اریتره ی هرودوت چون پرندگان هر لحظه به شاخه ی جغرافیایی دیگری می پرد و فاجعه ی اصلی زمانی پدید می آید که بخواهیم تمام این اریتره ها را با معنی پیشنهادی احمد اقتداری در پژوهش نامه ی خلیج فارس بخوانیم. زیرا گمان نمی کنم کسی تاب و تحمل لازم، برای آن همه خندیدن به موضوع را داشته باشد. آیا خواندن همین افاضات از زبان هرودوت، تنها در موضوع اریتره، به هر صاحب عقل متعارفی تکلیف نمی کند که خود را از شر این مجموعه مهملات یهود ساخته خلاص کند؟ (ادامه دارد)

+ نوشته شده توسط ناصر پورپیرار در پنجشنبه بیست و هفتم بهمن 1384 و ساعت 17:33

 

ملا نصرالدین هایی در کار معرفی تمدن ایران باستان!!! [4]

 پیش از ورود به بررسی آن دسته از تصاویر و رسامی هایی که ظاهرا نقشه هایی قدیمی از جغرافیای دنیای کهن معرفی می شوند و اخیرا به عنوان اسناد قدمت نام گذاری « خلیج فارس» ثبت و در چند مجموعه منتشرکرده اند، و نیز مرتبط با ابطال کتاب هرودوت، لازم است به تحلیل واژه هایی از تواریخ بپردازم که در صدر آن ها نام دو قاره ی «آسیا» و «اروپا» قرار می گیرد و در مجموع ۱۶۰ بار، به صورت های مختلف، در آن کتاب تکرار شده است!

این که ۵ قرن پیش از ظهور مسیح، زمانی که حتی جمهوری روم هم چندان بی آوازه و بدون نام تاریخی و جغرافیایی است که هرودوت هم آن را نمی شناسد و تنها تجمع سیاسی و فرهنگی قابل ذکر آن، یونان هلنیست است، در کتاب تواریخ نام «قاره ی اروپا» را می خوانیم!!! چنان که زمانی در آن کتاب یکصد و ده بار ازقاره آسیا نام برده می شود که آگاهی در موضوع مشرق زمین به دشواری تا هند می رسیده است! اگر کسی لحظه ای گمان کند که به زمان هرودوت، تصوری از پهنه ی جهان در اندازه ای وجود داشته که جغرافی دانان برای آن نقشه بیافرینند و یا به قاره های مختلف تقسیم کنند، این شخص یا با امکانات و اختیارات انسان درجهان کهن آشنا نیست و یا به طور وسیعی دچار آسیب دیدگی جدی مغز، ناشی از باور القائات و تبلیغات یهودیان است!

به زودی معلوم خواهم کرد که پیش از قرن چهاردهم هجری، که هنوز آمریکا و آفریقا و آسیا مکشوف نبود، ناخدایان از فرط ناشناختگی جرات نمی کردند کشتی ها را به آب های آزاد و اقیانوس های بی انتهای خارج از دریای مدیترانه برانند و هیچ مسیر دریایی به سوی شرق گشوده نبود، در ماهیت و صورت، آماده ساختن هر ترسیمی از جغرافیای جهان، به طور طبیعی، جز از راه الهام غیبی و یا رویای صادقانه میسر نمی شده و آن ها که جغرافی دانان قلابی دنیای کهن، از قبیل آناکسی ماندر و هکاتوس ملطی و پولیبه و پوزیدونیوس و استرابون و نقشه های جهان شان را باور می کنند، تنها ساده لوحی خود را نمایش می دهند، به ریش خویش می خندند و موجب سرور جاعلین یهودی می شوند!

«سفر دریایی نئارخوس، از سند به دجله، از نوامبر ۳۲۶ پ. م. تا جولای ۳۲۵ پ. م. به طول انجامید. وی در شوش موفق به دیدار اسکندر شد و به عنوان تقدیر از کاری که انجام داده بود، نیم تاجی زرین از پادشاه دریافت کرد». (پژوهش نامه خلیج فارس، شماره ۲، ص ۹۹)

ظاهرا صاحب نظران ما تنها قادرند خود را دراندازه ی تکرار طوطی وار داده های یهود ساخته ی موجود نشان دهند و از فرط بی خبری حتی به دنبال اطلاعاتی نیستند که به سادگی تمام ادعای فوق را ابطال می کند، زیرا تندابه ی سند، سرچشمه گرفته از رشته کوه های غرب هیمالیا، از میان دره های شمال غربی هند و از میان پیچ و خم های طبیعی پاکستان مرکزی روزگار ما می گذرد و چندان نا آرام است که هنوز حسرت کشتی رانی در آن بر جگر ملاحان شبه جزیره مانده است، اما تمام این اطلاعات در دست رس، مانع این نیست که در باب کشتی رانی نئارخوس از سند به دجله!!! در ویژه نامه های خلیج فارس مقاله بخوانیم، زیرا ظاهرا باز خوری مهملات یهودیان درباره ی تاریخ شرق میانه ی باستان، نزد کسانی افتخار شمرده می شود!

در هیچ سند باستانی و یا کهن مصری، بابلی، آشوری و یا ایرانی، مفهومی از قاره ی آسیا و یا اروپا ارائه نشده و حتی در تورات هم که مملو از اطلاعات کهن منطقه است، در هیچ عهدی به آسیا اشاره ای ندیده ایم. تا آن جا که اینک می دانیم قدیم ترین توجه به آسیا، آن هم به صورت نامی بر شهر کوچکی در بین النهرین، در «اعمال رسولان» انجیل ثبت است.

«مگر تمام این ها که حرف می زنند جلیلی نیستند؟ پس چه طور هر یک از ما لغت خود را، در آن می شنویم؟ پارتیان و مادیان و عیلامیان و ساکنان جزیره و یهودیه و کیدکیا و پنطس و آسیا و فریجیه و پمفلیه و مصر و نواحی لییا که متصل به قیروان است و غربا از روم، یعنی یهودیان و جدیدان و اهل کریت و عرب، این ها را می شنویم که به زبان های ما ذکر کبریایی خدا می کنند؟» (عهد جدید، کتاب اعمال رسولان، ۱۲-۱۰ : ۲)

در این متن، که نمی تواند قدیم تر از قرن چهارم میلادی تدوین شده باشد، آسیا را به صورت نامی در کنار فریجیه و پمفلیه و مصر می بینیم و درست از همان زمان نقشه ای به دست داریم که حد تصور و اطلاعات یک جغرافی دان واقعی و نه چون جغرافی دانان ساختگی پیش از مسیحیت، از نقشه ی جهان اطراف اش را، نشان می دهد. 

 

نقشه ی شماره ی ۲۲، با عنوان نقشه ی جهان، از کوسماس ایندیکو پلوستس، جغرافی دان قرن ششم میلادی، چاپ شده در کتاب «خلیج فارس در نقشه های کهن». در توضیح کنار این نقشه تصریح شده که اصل نقشه به خط یونانی است ولی نسخه ی ارائه شده در کتاب را به زبان انگلیسی منتشر کرده اند، تا گوشه ای از آن را به نام خلیج فارس تغییر دهند. آن چه در این تصویر محل دقت است این که از نظر پلوستوس دنیای قرن ششم میلادی هم فراتر از دریای مدیترانه و خاور میانه نمی رفته و فراخ تر نبوده است!  

این حداکثر تصور و آشنایی یک جغرافی دان قرن ششم میلادی، در حوالی طلوع اسلام، از دنیایی است که در اطراف خود می دیده و یا اطلاع داشته است. بدلایلی که بعدا ارائه می دهم، در نوساخت شناختن رسامی هیچ نقشه ای که به قرون پیش از میلاد منتسب می کنند و متعلق می دانند و تصور دنیایی فراخ تر از این رسامی قرن شش میلادی را منعکس می کند، نباید مردد بود. حتی همین رسامی نیز یک کپی انگلیسی از اصل یونانی آن است که به آن نام «خلیج فارس» را جاعلانه افزوده اند، زیرا خود تصریح دارند که اصل نقشه به زبان یونانی است، حالا کسی از این جاعلان و بی دانشان اندیشه پریش بپرسد که چرا اصل یونانی نقشه را ارائه نمی دهند تا معلوم شود که در قرن ششم میلادی نیز کسی در منطقه ما دریا و خلیجی با نام فارس را نمی شناخته، چه رسد به عهد آناکسی ماندر ملطی، متولد اواخر قرن هفتم پیش از میلاد، که بنا بر داده های بی سر و ته و سهل انگارانه ی موجود هم، هنوز امپراتوری فارسیان در تاریخ پدیدار نشده بود تا خلیجی را به نام خود کند!!!

«آسیا : یکی از ایالات امپراتوری روم، در قسمت غربی آسیای صغیر، کرسی آن پرگاموس و بعدا افسوس. این ایالت اولین ایالت در سمت روم در شمال دریای اژه بود و در ۱۳۳ قبل از میلاد از مملکت پرگاموس تشکیل شد و شامل موسیا، لیدیا، کاریا، فراگیا و بعضی نواحی کوچک تر بود». (دائرة المعارف مصاحب، ذیل واژه ی آسیا)

اطلاعات موجود از پیشینه ی آسیا، در مجموعه های دائرة المعارفی جهان، تقریبا در همین اندازه ای است که در کتاب مصاحب می خوانیم و از همه مضحک تر و درد آورتر این که هیچ مرجعی نمی تواند معلوم کند که از چه زمان، به چه دلیل و چه گونه بر آسیا و آفریقا و اروپا، نام گذاری قاره ای شده و فقط به صورت عقلی پذیرفتنی است که پیش از قرن چهاردهم میلادی، که هنوز کشتی رانی بیرون از دریای مدیترانه آغاز نشده و قبل از کشف امریکا و دور زدن قاره ی آفریقا و عبور از دماغه ی امید نیک و تدارک یک راه دریایی به سوی شرق و نیز ظهور شهامت و ابزار لازم برای کشتی رانی در پهنه ی اوقیانوس ها، هر تصوری درباره ی قاره ها و اطلاق نامی بر آن ها زائد و پوچ و غیر ممکن می نماید. اما علی رغم تمام این محظورات، کسانی هرودوت نامی را معرفی کرده اند که در ۲۴۵۰ سال پیش، از وجود قاره هایی به نام اروپا و آسیا اطلاع داشته و برای شناخت مالیخولیاهایی که در این باره به نام او شایع کرده اند، کافی است به اشارات او درباره آسیا و اروپا در تواریخ بپردازم. در متن انگلیسی، که می نویسند ترجمه ی متن اصلی و یونانی تواریخ است، یکصد و ده بار از قاره ی آسیا نام برده می شود و از آن که در برگردان وحید مازندرانی به فارسی، فقط شش بار ذکر آسیا را می یابیم، پس تحمل کنید تا تصورات و هپروت هرودوت درباره ی آسیا را، از متن انگلیسی آن منتقل کنم.

«نخستین بار، هلنی ها به قصد جنگ به آسیا وارد شدند.» (هرودوت، تواریخ، کتاب اول، بند ۴)

«یونیایی ها، آیولی ها و دوری ها در آسیا می زیستند». (همان، کتاب اول، بند ۶)

«قبیله ی اسکیت ها که به آسیا وارد شدند مردم کیمرا را از سرزمین شان بیرون کردند». (همان، کتاب اول، بند ۱۵)

«وقتی هلنی ها، آسیا را فتح کردند، کراسوس از آسیایی ها مالیات گرفت و از محل مالیات های مردم برای خود کشتی هایی ساخت». (همان، کتاب اول، بند ۲۷)

«رود هالیس، جنوب آسیا را با خطی که از دریایی مقابل قبرس آغاز می شود و تا اکسین ادامه می یابد، جدا می کند». (همان، کتاب اول، بند۷۲)

«در جنگ کراسوس با لیدیایی ها هیچ کشور آسیایی شرکت نکرد». ( همان، کتاب اول، بند ۷۹)

«آشوری ها به مدت ۵۲۰ سال در قسمت های شمالی آسیا حکومت کردند». (همان، کتاب اول، بند ۹۵)

«فراورته که پس از مرگ پدرش جانشین وی شد به ماد و پارس حمله کرد و آن سرزمین ها را به تصرف خود درآورد اما حکمرانی بر این دو سرزمین را کافی ندانست و برای تصرف آسیا به کشورهای مختلف حمله کرد». (همان، کتاب اول، بند ۱۰۲)

«پس از فراورته پسرش کیاخار به قدرت رسید. گفته می شود او از پدران اش جنگ جوتر بود و نخستین بار، مردم آسیا را جدا و قسمت بندی کرد. از آن پس آسیایی ها که قابل تشخیص از یکدیگر نبودند به گروه های شکارچی و سوارکار و ... تقسیم شدند.... و سپس تمام بخش های آسیا در شمال یا شرق رود هالیس را تحت فرمان خود درآورد». (همان، کتاب اول، بند ۱۰۳)

«مادها در جنگ با اسکیت ها شکست خورده و قدرت خود را از دست دادند و اسکیت ها بر سراسر آسیا حاکم شدند». (همان، کتاب اول، بند۱۰۴)

«اسکیت ها به مدت ۲۸ سال بر آسیا فرمانروایی کرده و با خشونت و تجاوز، همه چیز را ویران کردند». (همان، کتاب اول، بند ۱۰۶)

«آستیاگوس دختری به نام ماندانا داشت، شبی آستیاگوس در خواب دید که سیلی از ادرار دخترش تمام آسیا را در خود غرق می کند». ( همان، کتاب اول، بند ۱۰۷)

«هارپاگوس سواحل آسیا را فتح کرد و کورش قسمت های شمالی آسیا را به تصرف درآورد». (همان، کتاب اول، بند ۱۷۷)

«چهار ماه از سال را بابلی ها و ۸ ماه دیگر را آسیایی ها از کورش و سپاه اش حمایت می کردند و آشور یک سوم کل مساحت آسیا را تشکیل می داد». (همان، کتاب اول، بند۱۹۲)

«شبی کوروش در خواب، بزرگ ترین پسر هیستاسپ را دید که دو بال بزرگ بر شانه دارد و سایه یکی از بال های اش آسیا و سایه بال دیگرش اروپا را دربرگرفته است». (همان، کتاب اول، بند ۲۰۹)

«یونانی ها و هلنی ها معتقد بودند زمین از سه بخش تشکیل شده است : آسیا، اروپا و لیبی. اما مجبور بودند دلتای مصر که نه متعلق به آسیا بود و نه متعلق به لیبی را هم به حساب آورند». (همان، کتاب دوم، بند ۱۶)

«سسوستریس، از طریق آسیا به اروپا رفت». (همان، کتاب دوم، بند ۱۰۳)

«تمام آسیایی ها، به جز ایرانیان، در سوگ مرگ کمبوجیه نشستند. پس از مرگ وی ماگیان قاصدانی به شهرها و ایالات تحت فرمانروایی وی فرستاد و اعلام کرد که دوران حکومت نظامی وی به پایان رسیده است». (همان، کتاب سوم، بند ۶۷)

«داریوش پسر هیستاسپ به جز عربستان بر تمام آسیا تسلط یافت». ( همان، کتاب سوم، بند ۸۸)

«داریوش از یونی ها و ماگنس های ساکن آسیا مالیات گرفت». (همان، کتاب سوم، بند ۹۰)

«داریوش از پاریکانی ها و اتیوپی های ساکن آسیا مالیات گرفت». (همان، کتاب سوم، بند ۹۶)

«اتیوپی در غرب آسیا قرار دارد». (همان، کتاب سوم، بند ۱۱۴۵)

«فلاتی در آسیا قرار دارد که از چهار طرف در محاصره ی کوه قرار دارد این فلات که متعلق به کراسم ها است در مرز کراسم ها، هیرکان ها، پارت ها، سرنجی ها و سامانیان (!!؟) قرار گرفته است». (همان، کتاب سوم، بند ۱۱۷)

«مساحت آسیا با اروپا برابر است». (همان، کتاب چهارم، بند ۳۶)

«پارسی های ساکن آسیا در کناره های دریای جنوبی به نام اریتره زندگی می کردند». (همان، کتاب چهارم، بند ۳۷)

«دو شبه جزیره از آسیا به طرف دریا کشیده شده است. یکی از آن ها از فاسیس آغاز شده به دریا منتهی می شود و دیگری از پارس آغاز شده تا دریای اریتره ادامه دارد». (همان، کتاب چهارم، بند ۳۸)

«حدود لیبی به جز مرز مشترک با آسیا، با مرزهای آبی مشخص می شود». (همان، کتاب چهارم، بند ۴۲)

«داریوش برای آشنایی با رودخانه ایندوس به نواحی بسیاری از آسیا سفر کرد. آسیا از نظر اندازه و مرزهای آبی، به جز قسمت های شرقی، نظیر لیبی است». (همان، کتاب چهارم، بند ۴۴)

«نام قاره آسیا برگرفته از نام همسر پرومتوس است. اما لیدیایی ها معتقدند این نام از نام آسیاس پسر کوتیس گرفته شده نه از نام همسر پرومتوس و قبیله ی آسیا در سردیس نام خود را از وی گرفتند.». (همان، کتاب چهارم، بند ۴۵)

«داریوش، کشتی های خود را به آسیا باز گرداند». (همان، کتاب چهارم، بند ۱۴۳)

«خاک لیبی به مرغوبیت خاک آسیا و اروپا نیست». (همان، کتاب چهارم، بند ۱۹۸)

«داریوش، مگا بازها را به غلبه بر پایونی ها و راندن آن ها از اروپا به آسیا تشویق کرد». (همان، کتاب پنجم، بند ۱۲)

«قبایل پایونی ها، پایوپل ها و سایر ساکنان دریاچه پراسیس به آسیا رانده شدند». (همان، کتاب پنجم، بند ۱۵)

«داریوش شاه سواحل آسیا است». (همان، کتاب پنجم، بند ۳۰)

«ماردون ها از راه آب های آسیا به یونیا سفر کردند». (همان، کتاب ششم، بند ۴۳)

«آداب دفن مردگان و عزاداری لاسدمون ها مانند آداب و رسوم بربرهای ساکن آسیا بود». (همان، کتاب ششم، بند ۵۸)

«لئوتیچید به جست و جوی دمارتوس به آسیا رفت». (همان، کتاب ششم، بند ۷۰)

«داتیس و آرتافرانس در سفر دریایی خود به آسیا رسیدند». (همان، کتاب ششم، بند ۱۱۹)

«ناوهای جنگی، کشتی های باری و اسب های آتنی ها از سراسر آسیا عبور کردند». (همان، کتاب هفتم، بند ۱)

«اسکیت ها تقریبا تمامی نواحی شمالی آسیا را تصرف کردند». (همان، کتاب هفتم، بند۲۰)

«خشایارشا در جنگ علیه هیلاس، آذوقه و مواد مورد نیازش را از کشورهای آسیایی و با کشتی های تجاری مختلفی تهیه می کرد». ( همان، کتاب هفتم، بند ۲۵)

«داریوش از آسیا به اروپا بر فراز هیلاسپونت پل زد» !!! (همان، کتاب هفتم، بند ۳۳)

«اتیوپی های آسیا نیز مانند هندی ها مجهز به جنگ افزار شدند». (همان، کتاب هفتم، بند ۷۰)

«مقدونیه ای ها می گویند فریجی ها اهل اروپا و ساکن مقدونیه و بریجی خوانده می شوند. اما وقتی به آسیا پیوستند نام خود را نیز تغییر دادند و به نام فریجی ها نامیده شدند». (همان، کتاب هفتم، بند ۷۳)

«پس از آن که استریفمن های ساکن ساحل استریفمن از آسیا عبور کردند به نام بیتین ها خوانده شدند». (همان، کتاب هفتم، بند ۷۵)

«هیدرانس اهل پارس و فرمانده ی ساکنان سواحل آسیا بود». (همان، کتاب هفتم، بند ۱۳۵)

«آتنی ها که متوجه شدند خشایارشا و سپاه اش در سردیس هستند، جاسوس هایی به آسیا گسیل کردند تا از میزان قدرت آن ها مطلع شوند». (همان، کتاب هفتم، بند ۱۴۵)

«برخی از کشتی ها از آسیا آمده بودند. ۲۴۰ هزار ملوان جنگی نیز از آسیا آمدند». (همان، کتاب هفتم، بند ۱۷۴)

«خدایان گفته بودند که شخصی فرمانروای آسیا و اروپا خواهد شد». ( همان، کتاب هشتم، بند ۱۰۹)

«خشایارشا برخی از نیروهای جنگی اش را سوار بر کشتی فنیقیه ای کرد و به سوی آسیا رهسپار شد». (همان، کتاب هشتم، بند ۱۱۸)

«گیگیا خواهر الکساندر و دختر آمینتاس با بوبرس ایرانی ازدواج کرد و پسری به دنیا آورد که در آسیا می زیست و نام پدر بزرگ اش آمینتاس را بر او گذارد». (همان، کتاب هشتم، بند ۱۳۶)

این پریشان بافی محض، از قبیل پل بستن داریوش بر دو قاره ی آسیا و اروپا و کشتی راندن او از اروپا به آسیا، احتمالا از راه هوا و یا از مسیر اوقیانوس های زیر زمینی، که در عهد کهن به خلیج فارس راه داشته است، سطوری از آن متونی است که هرودوت در موضوع آسیا می آورد و برای رعایت سلامت ذهن خواننده، صلاح ندیدم ذکر بیش تری از آسیا در کتاب تواریخ را منتقل کنم، اما بد نیست که دو نقلی را نیز از متن فارسی تواریخ در همین باره بخوانید که قسمتی از آن من درآوردی است.

«بنابر این جا دارد درباره ی شکل و اندازه ی دو قاره ی مزبور سخنی چند گفته آید. قلمرو دولت ایران از سمت جنوب تا بحر احمر، یا چنان که نامیده می شود اقیانوس هند، امتداد دارد. شمال این منطقه در دست مادی ها، ساسپیری ها، و قسمت شمالی تر در تصرف کلخیس هاست... آسیا تا حدود هند مسکون و ماورای آن خالی از سکنه است و کسی از وضع و شکل آن نواحی اطلاعی ندارد. این بود وضع و ترکیب آسیا. لیبی بخشی از شاخه ی ثانوی است که شرح اش در فوق مذکور افتاد زیرا با مصر اتصال دارد و آن جا که لیبی نامیده می شود منطقه ی وسیعی است. چنان که دیدیم طرز نقشه برداری لیبی و آسیا و اروپا که شرح اش در صفحات پیش گذشت بسیار حیرت انگیز است. سه قاره ی مزبور در واقع از جهت اندازه و وسعت کاملا با هم تفاوت دارند. درازای قاره ی اروپا برابر با مجموع طول دو قاره ی دیگر است ولی به نظر من از لحاظ پهنا با آن ها قابل مقایسه نیست. در مورد لیبی باید افزود غیر از جهتی که به آسیا مربوط می شود، چنان که سابقا هم ذکر شد از هر سو محدود به دریاست». (هرودوت، تواریخ، ص ۲۶۶)

بدین ترتیب با هرودوتی آشنا می شویم که تصوری از جهان قاره دار را در ۲۵ قرن پیش، در مجموعه ای از اوهام و مهملات ارائه می دهد و چون در زمان او تصور دنیایی وسیع تر از نقشه ی کوسموس ایندیکوس و تقسیم بندی قاره ای و نیز نام گذاری بر آن ها ناممکن می نماید، پس همین ذکر نام اروپا و آسیا در تواریخ هرودوت به ترین دلیل نوساز بودن آن است. به زودی تکلیف ترسیم نقشه هایی را که به جهان باستان متعلق می دانند، معلوم و مسلم می کنم که تمام آن ها جز جعلیاتی ساخته ی سه قرن اخیر نیستند، اما هنوز برای کشف وسعت مسخرگی به کار رفته در تواریخ، که به راستی از میزان مصرفی در الفهرست بیش تر است، بد نیست به اشارات هرودوت درباره «اروپا» نیز نگاهی بیاندازیم که در متن انگلیسی آن پنجاه بار تکرار شده، هرچند که در متن فارسی فقط پنج بار آن را پیدا می کنیم. در این جا نیز دلقکی و مسخرگی سازندگان تواریخ هرودوت به صورتی بروز می کند که ما را به یاد شرح خطوط مختلف فارسی در کتاب الفهرست ابن ندیم می اندازد.

«باد شمالی از سراسر اروپا می وزد و می گذرد». (هرودوت، تواریخ، کتاب دوم، بند ۲۶)

«رودخانه ایستر از کلتوی و شهر پیرنه آغاز می شود و اروپا را به دو قسمت تقسیم می کند». (همان، کتاب دوم، بند ۳۳)

«در شمال اروپا مقادیر زیادی طلا وجود دارد». (همان، کتاب سوم، بند ۱۱۶)

«رودخانه ایستر در تمام اروپا جاری است و به دریایی در کنار اسکیتا می ریزد». (همان، کتاب چهارم، بند ۴۹)

«داریوش هدایایی به ماندوسل تقدیم کرد و راهی اروپا شد». (همان، کتاب چهارم، بند ۸۹)

«پارسی هایی که داریوش آن ها را در اروپا باقی گذاشته بود، از جمله مگابازوس که فرمانده آن ها بود، مردم پرینتوس را از سرزمین شان بیرون راندند». (همان، کتاب پنجم، بند ۱)

«چند شهر هلسپونتی در اروپا به وجود آمده است». (همان، کتاب ششم، بند ۳۳)

«داریوش گفت : سپاهی از راه اروپا به هیلاس می فرستم». (همان، کتاب هفتم، بند ۸)

«خشایارشا گفت: پس از آن که اروپا را فتح کردیم به وطن خود بازخواهیم گشت». (همان، کتاب هفتم، بند ۵۰)

«خشایارشا به عبادت خورشید برخاست و از وی تقاضا کرد مانع شکست و اشغال اروپا شود» (!!!). (همان، کتاب هفتم، بند ۵۴)

«خشایارشا هنگام عبور از اروپا نیروهای شکست خورده ی دشمن را دید». (همان، کتاب هفتم، بند ۵۶)

«پیش از این در هیچ یک از مناطق شرق نستوس در اروپا شیر وجود نداشت». (همان، کتاب هفتم، بند ۱۲۶)

«جاسوسان همه جا را بررسی کرده و به اروپا بازگشتند». (همان، کتاب هفتم، بند ۱۴۸)

«تسالین ها به زودی شنیدند که پارسی ها در حال بازگشت به اروپا هستند». (همان، کتاب هفتم، بند ۱۷۲)

«بربرها سه ماه پس از عبور از هیلاس دوباره جنگ را آغاز کردند و مدت یک ماه در اروپا ماندند». (همان، کتاب هشتم، بند ۵۱)

«تصور می شد خشایارشا تمام اروپا را تحت فرمان خود خواهد کرد». ( همان، کتاب هشتم، بند ۱۰۸)

«مقارا غربی ترین نقطه ی اروپا است». (همان، کتاب نهم، بند ۱۴)

شاه کار تواریخ سازان در ابداع هزاران اسامی برای امکنه و اشخاص است که جز معدودی بقیه را در تاریخ و جغرافیا پیدا نمی کنیم. این درست همان شگردی است که در شاه نامه و الفهرست و فارس نامه ی ابن بلخی نیز به کار رفته است: غرق و خفه کردن اندیشه خواننده ی سخت گیر در منجلابی از نام های ساختگ مبهم که اثبات صحت و سقم آن به آسانی میسر نیست! اجازه دهید برای تکمیل شناخت شایع کنندگان نادانی های تاریخی در میان مردم ممتاز شرق میانه و آشنا شدن با روش های تحقیر و تحمیق ایرانیان، در فهم مسائل تاریخ منطقه، اشاره ای به اروپا را نیز از متن فارسی تواریخ بیاورم.

«اما اروپا دارای وضع کاملا متفاوتی است، زیرا هنوز کسی نمی داند از سمت شمال و مغرب محدود به دریاست یا نه. آن چه می دانم این است که طول آن برابر با مجموع درازی آسیا و لیبی است چیز دیگری که موجب حیرتم می شود این است که چرا سه نام متفاوت را به قاره ی عظیم واحدی داده اند. آن هم نام زنان و همچنین به چه دلیل نیل و فازیس و به قولی نیز تنگه مائه اوتیک ـ تانائیس و کریمه را مبنا اختیار کرده اند و من خواستم که روشن سازم چه کسی نخستین بار این مرزبندی را بدعت نهاده و این نام ها از کجا آمده است. اکثر یونانیان می پندارند که لیبی نام یک بانوی بومی و آسیا نیز اسم زن پرومتوس بوده است ولی اهالی لیدیامدعی اند که نام ثانوی مربوط به آن ها است... اما راجع به اروپا کسی نمی داند محدود به دریاست یا نه و یا آن که وجه تسمیه اش چیست و چه کسی این نام را بر آن گذاشته است، مگر آن که گفته شود این عنوان ماخوذ از نام اروپه، زنی اهل صیدا است و سابقا مثل سایر جاها نامی نداشته است. اما این احتمال بعید می نماید، زیرا اروپه از آسیا آمده بود و هیچ گاه نیز به سرزمینی که اکنون اروپا خوانده می شود قدم نگذاشته بود. او فقط در کشتی مسافرت و به جزیره ی کرت عزیمت کرد و سپس به لیکیا رفت. باری در این باره بیش از این شرح و تفصیل لزومی ندارد ولی من این اسامی را که نزد عموم مستعمل و جاری است به کار خواهم برد». ( هرودوت، تواریخ، ص ۲۶۸ و ۲۶۹)

آیا پریشان تر و غیر واقعی تر از این سطور مطلبی در موضوع قاره ی اروپا خوانده اید؟ آیا زمانی که هنوز اروپا مفهوم تاریخی و جغرافیایی ندارد، بر زبان هرودوت نامی در ۲۴۵۰ سال پیش، که حتی از امپراتوری روم نیز بی خبر است، می تواند مفهوم امروزی قاره آسیا و اروپا گذشته باشد؟ ناگزیرم، مانند همیشه، ضمن دعوت صاحبان خرد به آرامش، علیه کسانی که اندیشه های هویت شناسانه ی ایرانیان و در مواردی جهانیان را با تدارک انبوهی جعلیات مختلف و متنوع دچار پریشانی و پرسه زنی کرده اند، و نیز کسانی که هنوز و علی رغم ارائه ی این همه دلیل رسوا کننده، مزدورانه و با طلب کاری تمام، به انتشار دروغ های بافت و ساخت اورشلیم ادامه می دهند، ادعا نامه ای صادر کنم که هر مرکز رسیدگی، حکم مجرمیت محتوم آنان را صادر می کند و تذکر دهم که راه برون رفت از جدا سری و دشمنی غیر طبیعی موجود در مسائل و مبانی ملی و منطقه ای، دور ریختن یکجای تمام اسناد و اندیشه هایی است که تا پیش از مجموعه ی تاملی در بنیان تاریخ ایران، در موضوع تاریخ و هویت مردم ممتاز شرق میانه تدارک دیده اند.

و در این باب کسانی را که مشتاق کنکاش بیش ترند و نسبت به دروغ ها و جعلیات ایران شناسان حساسیت ویژه دارند، به فهرستی از کلمات در تواریخ هرودوت ارجاع می دهم که با مختصر صرف وقت، جدید بودن آن ها و در نتیجه نوساخت بودن تواریخ اثبات می شود: دریای آدریاتیک، دریای آتلانتیک، بغاز بسفر، دمشق، تنگه داردانل، دریای اژه، مصر، اریتره، اتیوپی، ایتالیا، رود نیل، سوریه، قفقاز و چند واژه ی دیگر. (ادامه دارد)

+ نوشته شده توسط ناصر پورپیرار در دوشنبه یکم اسفند 1384 و ساعت 11:41

 

ملا نصرالدین هایی در کار معرفی تمدن ایران باستان!!! [5]

 گریز و پرهیز کاسب کارانه ی دست اندرکاران مسائل بنیانی، از درگیری با توضیحات و توجهات جدید، در موضوع تاریخ و باستان شناسی و پندارهای هویت انگارانه ی ایرانیان، و به طور کلی شرق میانه، نه فقط حد بی دانشی موجود در این مقوله را معلوم می کند، بل نشان می دهد که دغدغه ی گذران امور روزگار و ترس از قطع نان پاره ای که از تغار خمیر یهودیان به عمل می آید، مجموعه و مقطعی از مسئولین رسمی و غیر رسمی و موظف و غیر موظف را به کری و کوری کشانده و به دشمنی با دانش و دانایی وادار کرده است.

آن ها با برپا کردن انواع هیاهوها در اطراف تخت جمشید و پاسارگاد ونقش رستم و این روزها خلیج فارس می خواهند از آب هم کره بگیرند و درست همان منازل و مسائل و مراتبی را که در هر بررسی عالمانه موجب نفی و رد پذیرش های کنونی می شود، علت و اسباب و مایه دل خوشی های موجود می گویند. از دید آزاد اندیشی که به کنکاش عالمانه و عاقلانه و آکادمیک متعهد می ماند و علاقه مند است، به شرحی که خواهم آورد، اصولا اطلاق هر آب و خاک و شئی و گذرگاهی به نام «فارس» منطق تاریخی و باستان شناختی ندارد و دلیلی مورد تایید دوران، برای توجه به این نام، مگر از زمان حکومت رضاشاه، به چنگ نمی آورد. آن چه به دنبال می آید بخشیدن نام و صدور قباله ای برای آن خلیج به این و آن نیست، دعوت دیگری است به اندیشه رانی عمیق و گریز از موهومات موجود، که از هر راه و از جمله دعوا بر سر عنوان تاریخی یک خلیج، اصحاب این دعوای بی دلیل را، به ستیز و ساده انگاری و تعصب بی خردانه کشانده است.

در تاریخ و جغرافیای شرق میانه، پیش از ظهور و زمان داریوش، در هیچ صورت و معنایی، به نام فارس برنمی خوریم و حتی کورش در خدمت یهود نیز، که نخستین مأموریت دریافتی اش از یهوه، تخریب بابل و آزاد سازی اسیران و ثروت یهود بوده است، در تنها نشانه ی وجود و حضور تاریخی خود، که گل نبشته ی بابلی اش باشد، از وجود قوم و جغرافیایی به نام فارس بی خبر است، چنان که با سرکرده ای به نام هخامنش هم آشنا نیست. در واقع بنا بر ملاحظات موجود و حتی اگر متن کتیبه ی بیستون را با قرائت و شرح کنونی معتبر بشماریم، می توان عنوان کرد که نام «فارس» برای نخستین و آخرین بار در کتیبه ی سنگی و گزارش نظامی داریوش در بیستون آمده، که کشف مبنا و معنای قومی و جغرافیایی آن، از فرط پریشان نویسی در کتیبه ی بیستون، تا کنون ناممکن بوده است. مورخ امیدوار است که حاصل تحقیقات بنیانی و بی پیشینه ای که قریبا به صورت کتاب در موضوع کتیبه ی بیستون منتشر خواهد شد، تکلیف این مجموعه جعلیات دست برده شده را به مقیاس زیاد روشن کند!

«داریوش شاه گوید : مردی نبود نه پارسی نه مادی و نه از دودمان ما، که آن گئوماتای مغ را از شهریاری محروم کند». (داریوش، بیستون، ستون یک، بند ۱۳)

اگر بنا را برمبنای این تنها نوشته ی همزمانی بگذاریم، که علاوه بر تورات، حاوی برخی اطلاعات تاریخی از دوران هخامنشیان است، مسلم می شود که داریوش خود را پارسی نمی دانسته، چرا که در متن مقدماتی بالا دودمان خود را از پارس ها و مادها جدا می کند و از آن که مراجع موجود، هستی و خون مادها و هخامنشیان را درهم سرشته می گوید، پس تصریح داریوش بر جدایی دودمان خود از مادها و پارس ها دلیل دیگری است که مورخ او را بیگانه ای احتمالا یهودی بشناسد. از جهت دیگر داریوش در آمار پایانی کتیبه اش، از میان ۹ شاه مغلوب، سه نام را فارسی معرفی می کند : «گئوماتا»، « مرتیا» و «وهیزداته». چنان که بارها از شورش مادها می گوید، که بی تعلقی او به فارس و ماد را تایید می کند، اما در عین حال شش یار و همراه خود در ماجرای کودتای او علیه فرزندان کورش: ویندفرن، اوتان، گئوبراو، ویدرن، بگابوخش و اردومنیش و نیز غالب سرداران اعزامی اش برای سرکوب مقاومت ها را، فارسی معرفی می کند!!! و شگفت انگیزتر از همه در بند ۴۰ از ستون سوم همان کتیبه می نویسد:

«داریوش شاه گوید : مردی «وهیزداته» نام، از شهری « تاروا» نام، در سرزمینی «یأتیا» نام در پارس ساکن بود، او دومین شورش را در پارس برپا کرد و به مردم گفت من بردیا پسر کورشم. سپس سپاه پارسی کاخ من، که پیش تر از «یادایا» آمده بودند، نافرمان شدند، به وهیزداته پیوستند و او در پارس شاه شد !!!

قرار دادن هر تفسیری بر این بند کتیبه ی بیستون و به طور کلی بر ناهمآهنگی های لفظی و مضمونی، در سراسر آن کتیبه، اگر قرار را بر حکومت خرد و نه صباوت تعصب قرار دهیم، جز جدا کردن تعلق داریوش به پارسیان، که هنوز نمی دانیم چه کسانی هستند و یا معنی این واژه را چه گونه باید شناسایی کرد، حاصلی ندارد. از مجموع مفاد این اشارات کتیبه بیستون و نشانه های دیگری در همان متن، به اجمال می توان گفت که پارسیان در آن کتیبه منزلت و اعتباری نزد داریوش نداشته اند، که خلیج و آب راهه و اقلیمی را به نام آنان بخواند!!!

«داریوش شاه گوید : پس از آن من به مقعد آن « وهیزداته» و برجسته ترین پیروان اش، در شهری به نام «اداوچی چیا»، در پارس، تیر فرو کردم. این است آن چه من در پارس انجام دادم». (داریوش، کتیبه ی بیستون، بند ۴۳)

پس اعتبار دادن به نام پارس و نیز فارس شناختن شخص داریوش، محل و مستدرک منطقی ندارد و نمی توان او را دارای چنان تعلق خاطری به پارسیان شناخت، که اجازه دهد کسی سفره ای از متصرفات اش را به نام آن ها معرفی و مشهور کند و از آن که در حال حاضر و بر اساس اسناد محکم و مشهور، که از مسیرهای مختلف، رخ داد فاجعه ی پوریم و در پی آن توقف کامل هستی شرق میانه را تا طلوع اسلام اثبات می کند، پس نیاز به نام گذاری خلیجی، در منطقه ای که پس از آن اقدام پلید، اثری از حیات آدمی باقی ندارد، در زمره ی مضحکات عالم است. به علاوه و با این فرض که هخامنشیان را فارس بشناسیم، نمی توان به یاد بود حضور آنان در منطقه و تجلیل ازجنایات شان، خلیجی را به نام آنان ذخیره شده گرفت!!! بدین ترتیب باید یکسره بر آن سلسله شبه اسنادی که بر مبنای آن مدعی می شوند آب راهه ی شمال غربی دریای هند را، از دیر زمان تا کنون، خلیج فارس خوانده اند، بی توجهی کرد و به عنوان عرضه ی دلایل لازم، کافی است به بررسی چند الگو از میان آن به اصطلاح اسناد بپردازم.

پیش تر بیان کردم که به فرمان منطق وعقل، مخیله ی هیچ صاحب اندیشه ی جغرافیایی، اگر فرض را هم بر وجود و ظهور چنین نخبه هایی قرار دهیم، تا ۶۰۰ سال پیش، فرم معینی برای جهان نمی شناخته تا به ترسیم نقشه ای از آن بپردازد! زیرا تا زمانی که هیچ کشتی و ناخدایی به اکتشاف اقیانوس ها نرفته، تصور و تخیل و تعیین ابعاد معینی از جهان، که ارتباط خشکی ها و دریاها را مصور کند، حقه بازی شمرده می شود. با وجود این در آخرین شاهکار خلیج فارس شناسان، یعنی انتشار مجموعه ای گران قیمت با نام «خلیج فارس در نقشه های کهن»، که معاونت امور فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، با کمک مؤسسه جغرافیایی و کارتوگرافی سحاب در اردیبهشت ۱۳۸۴ و به مناسبت نمایشگاه کتاب منتشر کرده، با گروهی نقشه ی جغرافیایی، از چهار هزار سال پیش تا قرون اخیر برخورد می کنیم که در نگاه نخست، بدون استثنا و به شرحی که می آورم، قلابی بودن تک تک آن ها با وضوح خشم آوری معلوم است.

«نام خلیج فارس، نامی برخاسته از تاریخ، فرهنگ و تمدن بشری است و جایگاهی عظیم در میراث مشترک بشریت دارد. ما به عنوان ایرانی بر خود می بالیم که نگین خلیج فارس زینت بخش سرزمین مقدس ایران اسلامی است. کتاب حاضر تلاشی هر چند کوچک برای تعمق درباره ی نام ماندگار خلیج فارس است، اما می تواند بهانه ای برای آغاز یک حرکت در جهت نقش دهی به آرزوی دیرینه ملل جهان، یعنی پیوندهای فرهنگی باشد، زیرا خلیج فارس از زمان های قدیم تا کنون خود عامل مهم و اساسی در شکل دهی به روابط فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و تجاری ملل مختلف جهان اعم از چینی، هندی، عرب و غیره با ملیت ایران بوده است. وجود راه ابریشم دریایی خلیج فارس در ایران باستان توانسته بود جایگاه ایران متمدن را به دیگر تمدن ها معرفی نموده و از این رهگذر دریایی امکان سفر برای سیاحان و جهانگردان و به ویژه جغرافی دانان فراهم نماید... برگزاری سالن خلیج فارس در هجدمین نمایشگاه بین المللی کتاب تهران و چاپ این کتاب تلاشی کوچک برای مستند سازی بیش تر نام خلیج فارس است و توجه فرهنگ دوستان، دانشگاهیان و دانشمندان به این اقدام توجهی شایسته و درخور نام خلیج فارس است». (خلیج فارس درنقشه های کهن، مقدمه)

ظاهرا این متن پر از شعارهای آب دوغ خیاری باستان پرستانه را یکی از وزرای فرهنگ و ارشاد جمهوری اسلامی نوشته است. تنها چنین آدم بی اطلاعی است که می تواند در جهان قدیم «راه ابریشم دریایی خلیج فارس» برای ایرانیان بگشاید و از آن که می دانیم حتی اگر از زمان خلقت آدم نیز وجود آب راهه ای به نام خلیج فارس را مسلم بگیریم باز هم این آب راهه ی مسدود هرگز نمی توانسته گذرگاه دریایی سیاحان و جهان گردان و جغرافیا دانان قرار گیرد، زیرا علاوه بر این که سیاح و تاجر و جغرافیا دانی را از آن دوران معرفی نکرده اند که از «راه ابریشم دریایی مسجد جامعی» گذشته باشد، بل اصولا گذر از این خلیج، به هر سو، تا پنج قرن پیش ناممکن بوده و راه دریایی طاقت سوز و طولانی از مسیر دور برگردان آفریقا را نیز زمانی گشوده اند که ایرانیان، همانند سراسر تاریخ خود، مطلقا و از هیچ باب قدرت و اسباب و نیاز به دریا نوردی نداشته اند. احتمالا مقدمه نویس کتاب «خلیج فارس در نقشه های کهن»، که اجازه داشته نام وزیر ارشاد پیشین را زیر نوشته های اش بگذارد، قصد کرده است بی خبری خویش از اوضاع و احوال تاریخ و جغرافیا را زیر نام وزیر ارشاد پنهان کند. با این همه خیال دارم دعوت انتهایی مقدمه بالا را لبیک بگویم و به مطالب این کتاب بی اساس بپردازم که حتی یک خط و نقش و رنگ قابل دفاع در نزد صاحبان خرد ندارد و تنها برای رد پیشینه ی نام «خلیج فارس» تا دو قرن قبل، که فارس شناسی نوع یهودی آغاز شده، قابل استفاده است. به همین سیاق می توان اطلاق نام عرب بر این آب راهه را نیز مردود شمرد، زیرا که اصولا و تا پس از حوادث جنگ جهانی اول و الغای سرپرستی طولانی مدت امپراتوری عثمانی بر حوزه ی غربی اسلام، که تقسیمات جغرافیایی در بین النهرین موجب مرزبندی های مختلف و خط کشی های جدید به قصد تفرقه ی بیش تر مسلمین انجام شد، چنان دولت مقتدر عرب در حوالی خویش نمی شناسیم که تقاضای الصاق نام بر این آب راهه را کرده باشد.

در کتاب «خلیج فارس در نقشه های کهن»، ۱۲۳ رسامی مختلف آورده اند که فقط نیمی از آن به پیش از عصر آغاز دریا نوردی گسترده، یعنی قرن ۱۴ میلادی، متعلق است و کهن شمرده می شود و به اختصار و در ابتدا بگویم که غالب نزدیک به تمامی این رسامی های به اصطلاح کهن، اصل نیست و برابر توضیحی که کتاب ارائه می دهد، تمام آن ها را پس از قرن پانزدهم میلادی کپی کرده اند! حالا پاسخ این که چه گونه کپی هایی جدید از تصاویر و رسامی های کهن را می توان سند قرار داد، در عهده سازندگان کتاب « خلیج فارس در نقشه های کهن» است. 

 

این نمونه ای از رسامی های ارائه شده در کتاب «خلیج فارس در نقشه های کهن» است که عینا از صفحه ی ۱۲ آن کتاب برداشته ام. کتاب این رسامی را نقشه ای از آفریقا معرفی می کند که به وسیله پولیبیه نامی ظاهرا در حوالی ۱۰۰ سال پیش از تولد مسیح کشیده شده است. در کنار این نقشه توضیحات زیر را آورده اند:

«۱۰. نقشه ی آفریقا، از پولیبه (پولبیوس)، حدود ۱۴۳ سال پیش از میلاد مسیح. نسخه اصلی این نقشه توسط پ. برتیوس در کتاب «Geographia Vetus Lutetiae» تفسیر و باز سازی و در سال 1630 میلادی در پاریس چاپ و منتشر شده است. کتاب خانه ی دانشگاه لایدن».

بدین ترتیب این تصویر اصل نقشه ای نیست که پولیبیه نامی در 2100 سال پیش کشیده، زیرا آن را به زبان یونانی نمی بینیم و خود اعتراف دارند که برتیوس نامی در قرن هفدهم میلادی آن را تفسیر و بازسازی کرده و چون از نحوه و حدود تصرفات در این باز سازی ها چیزی نمی نویسند، پس ارائه ی چنین نقشه هایی به بازار بردن رسمی جعلیات است. اما هنوز این بنیان اعتراض من به این رسامی نیست، اشکال در آن جا بروز می کند که از پولیبه بپرسیم این نقشه ی دقیق از آفریقا را، که با آخرین اطلاعات ماهواره ای امروز مطابق است، در 100 سال پیش از میلاد، یعنی ۱۵۰۰ سال پیش از کشف آفریقا، چه گونه به ذهن آورده است؟ و چون منطقا و بر اساس محاسبات و ممکنات پولیبه ای نبوده تا پاسخ ما را بیاورد، از وزارت ارشاد و مدعیان ذکر نام خلیج فارس در نقشه های کهن سئوال می کنیم که اگر در صد گوشه ی نقشه ای که از اصل قلابی است و رسامی آن در زمانی که ادعا می کنند ممکن نبوده است، نوشته باشند «خلیج فارس»، آیا می توان به عنوان مستند نام کهن آن خلیج ارائه داد؟  

 

این هم نخستین تصویری است که در کتاب «خلیج فارس در نقشه های کهن» چاپ کرده اند. برای ایجاد فضایی مناسب تفریح، به شرحی توجه کنید که در ذیل این عکس در صفحه ی 9 کتاب آورده اند.

«1. لوحه ی گلی منقوش از آثار کهن بابل (حدود 2 تا 3000 سال قبل از میلاد). روی لوحه، نقشه دنیای بابلیان را نشان می دهد و در پشت آن شرح نقشه حک شده است. در این نقشه بابل و آشور در احاطه ی «خلیج فارس» دیده می شود. سایر نقاط را به نام «نواحی دیگر» خوانده اند. اصل این لوحه در موزه ی بریتانیا نگهداری می شود».

پس 4000 سال پیش، یعنی 1500 سال قبل از پیدایش قوم و حکومتی با عنوان امروزی پارسیان، جغرافیا دانی در بابل، با پیش بینی ضرورت و لزوم وجود خلیجی با نام فارس، اشاره به آن را در رسامی اش منظور کرده است!!! آیا به راستی این فراهم کنندگان اسناد فارس و فارس شناسی و فارس پرستی در تحمیق همه جانبه و مطلق ما نکوشیده اند و آیا توسل به چنین دست آویزهای سست و مسخره، خود بی بنیانی اندیشه ی فارس سازان و خلیج خواهان را بیان نمی کند؟ در عین حال اگر این تصور جهان در نزد یک جغرافیا دان بابلی در چهار هزاره پیش است، پس خود به خود معلوم می کند که تصورات جغرافیا دانان، تا ۶۰۰ سال پیش، که عصر اکتشافات جغرافیایی نوین در جهان آغاز شده، چیزی معادل جدول سازان جفر بوده و از هیچ باب قابل ارائه و اتکاء نیست. 

 

این هم رسامی دیگری، ظاهرا میراث مانده از جغرافی دانان جهان کهن، که سازندگان کتاب «خلیج فارس در نقشه های کهن» با ذوق و شوق تمام، در صفحه ی ۱۱ آن کتاب و با شرح زیر چاپ کرده اند:

۷. نقشه ی دریا نوردی جهان، از سنت بوخارتوس، دوره ی تاریخی: ۱۵۰۰ تا ۵۰۰ سال قبل از میلاد. این نقشه در سال ۱۸۴۲ میلادی توسط آلبرت فوربیگر تفسیر و باز سازی شده است. نسخه ی اصلی در کتاب «Geographia Seu Phaleg et Canaan» او، در ۱۶۹۲ میلادی منتشر شده است. کتاب خانه ی دانشگاه لایدن.

ذره ای تردید ندارم که فراهم کننده چنین متنی برای ذیل این تصویر، یا مجنون کامل و یا سیاه مست بوده است، زیرا چنین که می خوانیم سنت بوخارس نامی، در زمانی نامعین، از وضعیت کشتی رانی جهان، از ۳۵۰۰ سال تا ۲۵۰۰ سال پیش نقشه ای فراهم آوردهف که در آن تمام اطلاعات امروزی چند قاره منعکس است!!! می گویند هین نقشه را آلبرت فوربیگر نامی در ۱۸۲۲ میلادی تفسیر و باز سازی و ۱۳۰ سال پیش از باز سازی، در سال ۱۶۹۲، در کتاب اش با نام «Geographia Seu Phaleg et Canaan» منتشر کرده است!!! و اگر سئوال کنیم در سال ۱۶۹۲، که هنوز چاپ تصاویر سیاه و سفید نیز چندان متداول و ممکن نبوده، از چه راه و در کدام چاپ خانه این رسامی رنگین را چاپ کرده اند، بلافاصله به جای جواب و تعقل، مرا به ضدیت با افتخارات ایران متهم خواهند کرد. حالا اگر در چهار گوشه ی چنین نقشه ی در اصل بی هویتی نوشته شده باشد «خلیج فارس»، آیا به قدر پوست سنجدی ارزش و اعتبار پیدا می کند؟ (ادامه دارد)

+ نوشته شده توسط ناصر پورپیرار در یکشنبه هفتم اسفند 1384 و ساعت 14:57

 

ملا نصرالدین هایی در کار معرفی تمدن ایران باستان!!! [6]

 پیش تر هم نوشتم که این یادداشت ها به قصد افشای توطئه کسانی است، که همزمان با حضور سلاخان و بیماران روانی مستحق زنجیرشان، با عنوان سرباز و سرکرده نظامی، در اطراف ما، که ندرتا جهان با اخبار و تصاویر یک از هزاران جنایات ارتکابی آن ها آشنا می شود، می کوشند با طرح یک مدعای من درآوردی جدید، از دو سو، مردم شرق میانه را به جان هم بیاندازند و در این میان کسانی با جمع آوری اسناد قلابی برای این کوره ای که یهودیان در آن می دمند، هیزم فراهم می کنند.

کار من در تنظیم و ترتیب این سلسله یادداشت ها اثبات این نکته است که سازندگان اسناد این دعوا، با یقین به نادرستی آن ها و با هزینه های بسیار، که منبع تامین آن معلوم نیست، مشغول آشوب در ذهن و علم مردم اند و اگر مدعی شوند که از نادرستی و بطلان این اسناد بی خبر بوده اند، پس بپرسیم بدون اشراف و اشراق، اگر گماشته و دست نشانده و مامور و مجبور نیستند، با کدام بضاعت و انگیزه به مبحثی چنین بغرنج و در زمان و موقعیتی چنین حساس وارد می شوند و احساسات خام مردم را به دشمنی با همسایگان هدایت می کنند؟ این یادداشت ها توجه می دهد که هیچ سند کهن، باستانی و یا حتی اسلامی سالم وجود ندارد که آب راهه ی شمال غربی دریای هند و یا هر خاک و سنگ و آب و سبزه زار دیگر ایران را به نام فارسیان خوانده باشد، زیرا اصولا تا زمان رضا شاه، تاریخ و جغرافیای این سرزمین، هرگز عنایتی به فارسیان نداشته، آن ها را شناسایی نکرده و به رسمیت نشناخته است.

این یادداشت ها می گوید اگر ضرورت دارد آب های جنوب ایران را نام گذاری کنیم، به جای این آشوب آفرینی های بی مایه و مشکوک، عاقلانه و انسانی است که این گذرگاه در حال حاضر مهم و بزرگ را با نامی برگرفته از اشتراکات و اعتقادات ما و همسایگان، مثلا خلیج دوستی، خلیج اتحاد و یا خلیج مسلمین زینت دهیم، زیرا با هیاهو و جنجال و توسل به اسناد قلابی نوساز نمی توان همسایه ی عرب را مرعوب و مجبور کرد که آب های ساحل خود را خلیج فارس بخواند که حتی در سمت ما هم هنوز به درستی نمی دانیم که منظور از فارس کیست و چیست؟

اگر می توان اثبات کرد که تمام نقشه ها و مستنداتی که برای القاء قدمت عنوان گذاری این خلیج با نام فارسیان به کار زده اند، نادرست است، پس به جای عرضه ی انشاهایی از قماش زیر، به جست وجوی جدی در تاریخ و جغرافیای اسلامی در منطقه بپردازیم، برنامه های یهودیان برای اختلاف افکنی را باطل و توجهات را نه به تبعیت از درخواست های فوق شوو نیستی هر دو سو، بل به ضرورت رعایت نیازهای زمان جلب کنیم، که هماندیشی و اتحاد و گریز از تفرقه و اختلاف است.

«خلیج فارس به واسطه ی موقعیت ممتاز جغرافیایی خود، چهار راه شرق و غرب و عرصه رفت و آمد تمام اقوام و ملل دنیای قدیم بوده و به سبب مجاورت با کشورهای حاصل خیز و دربرداشتن منابع سرشار ثروت، چه در ایام قدیم و چه در دوران معاصر، همواره مطمح نظر جنگ جویان و کشور گشایان و توسعه طلبان جهان قرار گرفته است و هر یک از اقوام و ملل جهان که به قدرت رسیده اند، طرح تسلط بر آن را در نظر داشته اند... در حدود پنج هزار سال پیش از میلاد، عیلامی ها و سومری ها به این نواحی مهاجرت کردند و بر ساکنین اولیه ی آن جا که در حدود پنج، شش هزار سال پیش از ورود آن ها در آن نواحی سکنی داشتند، استیلا یافتند». (علی کرم همدانی، پژوهش نامه خلیج فارس، صفحه ی ۱۳۶)

اگر با اندک سخت گیری محققانه به متن بالا رسیدگی کنیم حتی واژه ای از آن به سلامت فکری نخواهد رسید و جز توهمات ارزیابی نخواهد شد. زیرا به استثنای مختصر توجه کاشفان جغرافیا در چند قرن اخیر و رفت وآمد نفت فروشان دردوران جدید، آبراه شمالی دریای هند، به سبب بن بست بودن گذرگاه، هرگز محل عبور اقوام نبوده، در هیچ زمان چهار راه مراودات دریایی شرق و غرب نشده و کسی طرح تسلط به آن را نداشته است، زیرا اصولا تا ۵۰۰ سال پیش، رفت و آمد دریایی میان شرق و غرب امکان نداشته و قدرت های قدیم اروپا، که به یونان و روم منحصرند، حتی از مکان این خلیج هم بی خبر بوده اند تا مطمح نظر قرار دهند!!! نوشتن این موهومات، با داده های انتهایی نقل بالا برابر و همسطح و سنگ است که خبر می دهد ایلامیان هفت هزار سال پیش و معلوم نیست از کدام خطه، به خوزستان مهاجرت کرده و در جای ساکنان ۱۳۰۰۰ سال پیش آن نشسته اند!!! احتمالا همدانی از قبیل فیلم های غرب وحشی را زیاد می بیند که چنین به ارائه ی تاریخ کابویی برای شرق میانه علاقه نشان داده و ریاضیات تاریخی او به قدر کافی ضعیف است که نداند در ۱۳۰۰۰ سال پیش هنوز مجتمع های انسانی در اندازه ی یک روستا هم شکل نگرفته بود. 

 

حالا کمی به نقشه هایی رسیدگی کنم که به عنوان رسامی هایی از جغرافی دانان قرون نخستین اسلامی عرضه می کنند. رسامی بالا، که در صفحه ی ۲۳ کتاب «خلیج فارس در نقشه های کهن» امده، متنی به همراه دارد، که در زیر می خوانید، متنی که مستقلا و بدون نیاز به هیچ شرحی نو ساز بودن این نقشه را اثبات می کند:

«۲۷. صورة المامونیه (نقشه ی جهان مامون)، تهیه شده توسط جغرافی دانان خلیفه مامون عباسی، زیر نظر ریاضی دان مشهور ابوجعفر محمد بن موسی خوارزمی، (۱۶۴-۲۳۳ هجری قمری)، تاریخ نقشه: حدود قرن دوم هجری قمری».

مامون را خلیفه ای از اواخر قرن دوم هجری گفته اند. دورانی که گرچه به علت نبود نقطه و اعراب، امکان عرضه متون به زبان عرب نبوده و از آن زمان هیچ یادگار مکتوب به جای نمانده، اما ظاهرا و در عوض چنین نقشه هایی را به میراث برده ایم، که هرچند هیچ قسمت آن، از خشکی و آب، به جهان واقعی شباهت ندارد، اما می نویسند درگوشه ای از آن نام خلیج فارس آمده، که به سهولت دیده نمی شود. نقطه گذاری کلمات این نقشه کامل است که در زمان مامون شناخته و مصطلح و کاربردی نبوده و مضحک تر از همه نوشته های اطلاعاتی و درشت خط آن است که با شکیل ترین و کامل ترین خط نسخ طلا اندازی شده ی قرن هفتمی، درباره ی «اقالیم سبعه»، «خط استوا» و «خط معرفة العروض»، یعنی درجات جغرافیایی اطلاع می دهد! در این نقشه گرچه هندوستان در نیمه ی شمالی جهان است، اما رسام آن از اوقیانوس منجمد شمالی نیز با نام «بحرالجامد» خبردار بوده است!!! به نظر می رسد که این شمایل مطلقا بی هویت و قطعا نوساز از جغرافیای جهان را، که معتقدند در قرن دوم هجری رسامی شده، از آن جهت باید سند گرفت که در گوشه ای از آن، با نمایی غیر آشکار، به بحر فارس اشارتی رفته، زیرا فارس سازان یک لحظه هم تعقل نمی کنند که خلیفه ای از نژاد عرب، چنین نقشه ای را که به آب های زیر پای او خلیج فارس گفته شده باشد، بر فرق رسام او می کوبید!!!  

 

این یکی هم در ردیف همان حکایت پیشین است و ده بار کذب تر و کثیف تر. در ذیل این رسامی توضیحی آورده اند که خواندنی است:

«۲۸. نقشه ی جهان، منسوب به ریاضی دان بزرگ الکندی و السرخسی (۱۵۸-۲۶۰ هجری قمری). نسخه برداری شده در ۹۷۷ هجری قمری. اصل نسخه در کتاب خانه ی بودلیان، آکسفورد».

این نقشه ای است از جهان که به کندی ناشناس و دست ساخت ابن ندیم، از جغرافی دانان قلابی قرن دوم نسبت می دهند. کندی نیز در قرن دوم و به هنگام ترسیم این نقشه از حروف منقوط عرب استفاده کرده است که به زمان او هنوز تدوین نشده بود! دنیایی که او تصویر کرده است در هیچ قسمتی به جهان واقعی شباهت ندارد و عجیب تر از این نیست که می نویسند این کپی را یک جغرافی دان دیگر در قرن دهم هجری از ترسیم اصلی استنساخ کرده است! اگر این گونه توضیحات را قبول کنیم، معلوم می شود جهانی را که جغرافی دانان زمان صفویه هم می شناخته و می پذیرفته اند، جز همین ترسیم درهم از خیال پروری های قرن دوم هجری نبوده است زیرا و در غیر این صورت، نسخه بردار عهد صفوی، به صرافت غیرت علمی، چنین فرضیات بی پایه ای درباره ی جغرافیای جهان را نه فقط تکثیر نمی کرد، که به آب می شست.

اما ناباب ترین حصه ی این صحنه سازی جغرافیایی در رجوع به نام های اقالیم مضبوط در آن است که با توهین به شعور آدمیان شباهت کامل دارد و قرینه ای است بر نام کتاب هایی که سازندگان الفهرست دلقکانه تکرار کرده اند و چون در تصویری که از این ترسیم به وبلاگ منتقل شده خواندن کلمات دشوار است، اجازه دهید حتی الامکان نام نقاط جغرافیایی مندرج در این نقشه را فهرست کنم تا معلوم شود چه گونه با مسخرگی تمام به حواس ما تاخته اند:

«کوتا، برنوخوجر، عطبو، بقدانه، ملانه، غافه، شرفاق، کلو، مدوخه، الطشطخر، القبطشر، برونه، منبدذ، تخطیع، ملامیر، صروق، بسافقه، دفدفه، عیونه، مخاقن، سمبرو، دابول، کنفو، سعانه، القشد، سیحنان، درعا، مامیر، مانو، لبید، توسیو، هتان، مرانو، مشف، عطاطم، المخد، قرابور، حسونه، شوسم، نرجون، ظرحا، رونسم، شمند، غمراط» و از این قبیل و بدتر از این ها!!!

این اسامی جغرافیایی، از شرق به غرب و از شمال تا جنوب نقشه ی الکندی پراکنده است! آیا احساس نمی کنید از سوی یک یهودی ضد فرهنگ تمسخر می شوید و آیا فارس پرستان کنونی که به همت مجموعه کتاب های «تاملی در بنیان تاریخ ایران» از نظر تاریخی و هویت شناسی در به در مانده اند، هنوز هم مایل اند برای اثبات هستی تاریخی و جغرافیایی خود، جایی در میان اسامی بالا در این نقشه ذخیره کنند؟!!! 

 

این هم نقشه ی دیگری از جهان، رسم شده به دست جغرافی دانی مسلمان، از قرن سوم هجری. کتاب «خلیج فارس در نقشه های کهن» در کنار این رسامی، توضیحات زیر را ثبت کرده است.

«۲۹. نقشه ی جهان، از محمد بن عبدالله بن جبار الحرانی مشهور به البتانی، ۲۳۵-۳۱۷ هجری قمری. این نقشه توسط دکتر کنراد میلر باز سازی و تفسیر شده و در سال ۱۹۳۱ میلادی در کتاب Mappae Arabicae در اشتوتگارت چاپ شده است».

در این رسامی قرن سوم، که سمت جنوب آن رو به آسمان است، یک قاره ی آفریقا با شباهت نسبی به نقشه ی امروز آن فراهم است، قاره ی آسیایی با کوه های هیمالیا و جزایر ژاپن دارد، یک استرالیای خجالتی و کز کرده که در انتهای جنوب شرقی نقشه چسبانده اند و اروپایی که حتی نقشه ی دریای مدیترانه ی آن مغشوش است!!! اما تمام این ها در برابر این سئوال که چرا البتانی نقشه اش را به زبان فرانسه !!! رسامی کرده، بی اهمیت می شود و چون مسلما جواب می دهند که این نه نقشه ی البتانی بل کپی و باز سازی کنراد میلر است، آن وقت ما بدون این که پوزخند خود را پنهان کنیم می پرسیم مگر در اصل نقشه البتانی در جای خلیج فارس چه بوده است که کپی کنراد را به جای اصل نقشه البتانی، اگر چنین جغرافی دانی از مادر زاده شده و چنین نقشه ای رسم کرده باشد، تحویل می دهید؟ 

 

این هم نقشه ای از مسعودی، که کتاب «خلیج فارس در نقشه های کهن» به شرحی که در کنار رسامی آورده، او را جغرافیا دانی از عهد مامون عباسی معرفی می کند:

«۳۱. نقشه جهان مسعودی، تهیه شده به وسیله ی دانشمندان دوره ی خلیفه مامون. همراه با مهر ابوالحسن علی بن الحسین « مسعودی». ۲۸۴-۳۵۳ هجری قمری. این نقشه توسط یوآخیم للول در سال ۱۸۳۶ میلادی در کتاب جغرافیای قرون وسطی تفسیر و باز سازی و در سال ۱۸۵۰ میلادی در بروکسل چاپ شده است».

آغاز خلافت مامون را سال ۱۹۷ هجری قمری و پایان آن راسال ۲۱۷ هجری نوشته اند. اما کتاب «خلیج فارس در نقشه های کهن» مسعودی متولد ۲۸۴ هجری، یعنی ۷۰ سال پس از درگذشت مامون را، دانشمندی از دوره ی مامون می نویسد!!! این اشارات اندازه ی سر به هوایی و سرسری پنداری مقولات جدی را نزد مدعیان این گونه تحقیقات، تبلیغات و تلقینات آبکی نشان می دهد و معلوم می کند که این حضرات به مایه و منظور این گونه امور بی اعتنایند و چیزهایی برای رفع تکلیف و یا ماموریت به هم می بافند. قاره ی آفریقای مسعودی تقریبا کامل است و برای نخستین بار به دنباله ای در اروپا بر می خوریم که بسیار به نقشه ی آمریکای جنوبی شبیه است؟!!! این جا هم می پرسیم چرا نقشه ی مسعودی به زبان عرب نیست؟ و چون ناگزیر و معذورانه پاسخ می دهند که نام مسعودی به عربی و نقش مهرش در کنار کپی یوآخیم للول محفوظ است، ما که هنوز حیرت زده ی آن الگوی کروی زمین در قرن سوم هجری و جمله ی عبری فراز آنیم، با زبانی گزنده سئوال می دهیم که مگر در اصل نقشه ی مسعودی، اگر چنین اصلی و چنان جغرافی دانی بوده باشد، به جای خلیج فارس نام دیگری آمده، که باز سازی یهودی آن را چاپ کرده اید؟ (ادامه دارد)

+ نوشته شده توسط ناصر پورپیرار در دوشنبه هشتم اسفند 1384 و ساعت 23:34

 

ملا نصرالدین هایی در کار معرفی تمدن ایران باستان!!! [7]

 باید این سد و مانع را بشکنیم و برداریم، به آن ها تفهیم کنیم که دیگر به سازشان نمی چرخیم، با خبر باشند که در ارسال اطلاعات و ساخت جاعلانه ی اسناد برای ما هوشیاری بیش تری نشان دهند، زیرا از این پس هر سخن و ادعا و نوشته ای را چشم بسته نمی پذیریم، آن ها را با قبول عقل و حیطه و حوصله ممکنات می سنجیم و حاصل آن را در پرونده ی بس قطور کلاه برداری های فرهنگی آنان ضبط می کنیم. چنان که کتاب «خلیج فارس در نقشه های کهن» سند ماندگار و محکمی است که می گوید سازندگان آن هنوز در این تصورند که اگر نوشته ای را، که نیم برگ هم مستند اصیل ندارد، برای ما بفرستند، همانند سابق، می بوسیم، بر دیده می گذاریم و ستایشگرانه بر بارگاه و کارگاه سند تراشی آن ها کرنش خواهیم کرد. ظاهرا هنوز به درستی درنیافته اند چه رخ داده و هنوز به عمق تاثیر انتشار مجموعه ی «تاملی در بنیان تاریخ ایران» آگاه نشده اند. از قول شاهدی می گویند که آستروناخ، یعنی همان به اصطلاح باستان شناسی که پاسارگاد را معمار سازی کرده، در نشست چند ماه پیش لندن، از با خبری های اخیر ایرانیان، با ذکر چنین جمله ای: «زمانی هرچه می گفتیم قبول می کردند» گلایه مندانه افسوس خورده است! چنین است که باید تمام ما، با همه ی توان و به مدد خداوند، هرچه ممکن شود زخم را چنان عمیق کنیم که دیگر با ضماد دروغ التیام نیابد. باید در پهنه ی وسیع تری از این اوقیانوس جعل، که تاریخ سازی دوسده ی اخیر برای ایرانیان است، ملاحی کنیم، عمیق تر برانیم و از ستیز با صحنه سازان نایستیم، چنان که اینک به ادامه ی بررسی جعل نامه ی مضحک «خلیج فارس در نقشه های کهن» می پردازم. 

 

نقشه ی بالا را به شماره ی ۴۱ و در صفحه ی ۳۱ کتاب «خلیج فارس در نقشه های کهن» آورده اند با شرحی در حاشیه ی آن به این تفصیل:

«۴۱. نقشه ی جهان، از ابواسحاق ابراهیم بن یحیی النقاش ابن الزرقله، مشهور به زرقالی، حدود ۴۲۰-۴۸۰ هجری قمری. این نقشه توسط یوآخیم للول در کتاب جغرافیای قرون وسطی تفسیر و بازسازی شده و در سال ۱۸۵۰ میلادی در بروکسل به چاپ رسیده است».

ببینیم از این توضیح و رجوع به رسامی چاپ شده چه به دست می رسد: زرقالی را منجم عرب مسلمانی می شناسیم که به قرن پنجم هجری در اسپانیا زیسته و به ساخت اسطرلاب کارآمدی مشهور شده است. کسی او را رحاله و کثیر السفر و جهان آشنا و جغرافی دان نشناخته و توانایی های او در رصد آسمان است، نه بر زمین. اما در این جا نقشه ای را به او منسوب می بینیم که آفریقا و مدیترانه و ایتالیا و هند و تبت اش قرینه ی امروز است!!! این که زرقالی چه گونه از این نقاط و مراکز، و صورت و ترسیم جغرافیایی آن ها با خبر بوده، توضیح قانع کننده ندارد، زیرا اگر فرض را هم بر دیدار او از این همه سطوح و سرزمین بگیریم، که خبری و اثری از آن منعکس نیست، باز هم برای کشف و عرضه ی نقشه ی شماتیک آن ها، با چنین دقتی، کفایت نمی کند، الا این که هم از آسمان به دیدار این دیارها رفته باشد، که از قبول آن، به دوران حیات زرقالی، معذوریم! با این همه رسامی نقل شده از زرقالی، در کتاب «خلیج فارس در نقشه های کهن»، به خط و کلمات فرانسه است و می نویسند که این یکی را هم یوآخیم للول یهودی کپی برداری کرده است! مبارک او باشد، اما اگر سئوال دهیم که چرا همان اصلی را چاپ نمی کنید که للول از آن کپی برداشته؟ جواب معلوم است: یا چنین اصلی وجود ندارد یا در آن جا نامی از خلیج فارس نیاورده اند!!!  

 

و این هم یک رسامی با قاب چند لایه، از جهانی که جغرافی دان مسلمان دیگری با نام جیهانی می شناخته است، با شبکه ای از کانال ها و مجاری زه کشی شده ی مهندسی و منظم، از آب های زمین، که ظاهرا بخش قالیچه مانند میانی، که نقوش محرابی دارد، بدان سبب که جایی در سواحل شمالی آن اسم کرمان را نوشته اند، خلیج فارس است و هرچند چاپ این رسامی که نام خلیج فارس را ندارد، در کتاب «خلیج فارس در نقشه های کهن»، مانند مواردی دیگر، بی محمل و محل است و دست تنگی خلیج خواهان را می رساند، با این همه بد نیست شرحی را بخوانیم که درحاشیه ی نقشه، درصفحه ی ۲۶ کتاب نوشته اند:

«۳۲. نقشه ی جهان، از ابو عبدالله محمد بن احمد بن نصر جیهانی، قبل از سال ۳۱۰ هجری قمری. این نقشه توسط کنراد میلر باز سازی و تفسیر شده و در سال ۱۹۳۱ میلادی، در کتاب Mappae Arabicae قرون وسطی تفسیر و بازسازی شده و در سال ۱۸۵۰ میلادی در بروکسل به چاپ رسیده است. اصل نقشه از نسخه ی خطی قرن دهم میلادی ، کتاب خانه ی دانشگاه لندن».

چیزی نمی گذرد که به مدد و خواست خداوند پرده از کاری برکشم که یارای دیدار پنهان مانده های تاکنون هم، حتی بر جست و جو گران حقیقت و دانایی نو، دشوار شود. مختصر این که وجود تمام صاحبان نام و کتاب و نقشه و نظر و نقل و حجت و حضور، در عرصه های فرهنگی، تا قرن پنجم هجری، تنها به بازشناخت دوباره مسلم می شود که در زمره ی آنان همین جیهانی مشهور به زندقه و ثنویت و آتش پرستی است! همان حکایت کثیف و غریبی که قصد تلقین این دارد که علم و هنر و آگاهی و مدیریت و درک مفاهیم فقط به بقایای معتقدین به دین و حکمت باستان ایران منحصر است، عرب سوسمارخوار بی دانش و نادان مسلمان در همه جا به مدد اینان روزی و روزگار گذرانده و کافی است دوباره بگویم قابل اثبات و احراز است که از اجرای پوریم پلید، تا طلوع اسلام، آثاری از حضور ساده ی انسان هم در این سرزمین پدیدار نیست، تا ساختگی بودن لشکری از نام آوران صاحب حکمت و کتاب و دانش جغرافیا و رفت و آمد و مسلک نویس و پدید آورنده ی اشکال عالم و از این قبیل، تا قرن پنجم هجری مسلم شود و کافی است یکی از این ترجمه و تفسیر نویسان و به زبان عرب باز آورندگان کتاب های یونانی و هندی و پهلوی و شرح بر نحو و صرف عرب گذار و المسالک و الممالک ساز، یعنی همان اعجوبه ی خمیری اوائل قرن دوم هجری، ابن خردادبه یا ابن مقفع را، به یاد آوریم که این همه هنرمندی فرهنگی را به زمانی عرضه کرده، که کسی نوشتن نام خود را به صورتی که دیگری هم بخواند، نمی دانسته است! حالا برای همین جیهانی هم که می گویند صاحب منصبی نه عالی مقام در دربار سامانیان بوده، کتابی با نام « اشکال العالم» ارائه می دهند که هنوز کسی سایه ای از آن را ندیده و نخواهد دید، زیرا در زمره ی همان کتاب های کهنه ی مخفی مانده و همانند فارس نامه ی ابن بلخی است که می نویسند در زیر زمین بارگاه جعل جهان، یعنی موزه ی بریتانیا، بدون حق ملاقات، تا ابد محبوس است تا صاحب نظران جهان از وسعت خیانت های فرهنگی اینان، همچنان بی خبر بمانند.

سرانجام در این جا هم همان سئوال را تکرار می کنیم که اگر جیهانی کتابی در موضوع صور و اشکال سر زمین های جهان داشته و نسخه ای از آن را در صندوق خانه های مراکز به اصطلاح علمی خود نگهداری می کنید، پس به کدام دلیل اصلی از نقشه ی جهان او را از نسخه ی اریژینال ارائه نمی دهید و مانند عقب ماندگان باز سازی شده ی بی ارزش آن را به رخ ما می کشید؟!!!  

 

باید این تصویر را که از صفحه ی ۲۷ کتاب «خلیج فارس در نقشه های کهن» برداشته ام به عنوان روشن ترین سند بی اعتباری و غیر تخصصی بودن آن کتاب تکثیر کرد. قرار دادن این نقشه بر پشت جلد روکش کتاب نشان می دهد که بنگاه نقشه پراکنی سهاب، که مسئول تدوین کتاب بوده و نیز وزارت فخیمه ی ارشاد اسلامی، که ناشر کتاب معرفی شده، در اندازه ی یک روخوان نقشه ها هم ویراستار وارد به امور نداشته اند و آن جا که صحبت باستان ستایی باشد، دیگر سر از پا نشناخته و ذوق کنان به خط و رنگ پراکنی بی ملاحظه می پردازند! بگذارید مطابق معمول از شرح کنار نقشه شروع کنیم:

«۳۳. صورة بحر فارس (نقشه ی دریای فارس)، از ابو ابراهیم الفارسی استخری. (قبل از ۳۱۸-۳۴۶ هجری قمری). نقل از نسخه ی خطی ترجمه ی فارسی المسالک و الممالک استخری به خط ابن ساوجی، ۷۲۶ هجری قمری). کتاب خانه ی موزه ی ملی ایران باستان».

بدین ترتیب باز هم با یک بدل مواجهیم که اگر هستی و حیات چنین اصل و چنان جغرافیا دانی را مسلم بگیریم، ساخت آن چهار صد سال با رسامی اولیه فاصله ی زمانی دارد و اگر نمی دانیم که برای مقابله ی این بدل با اریژینال آن به کجا رجوع کنیم، لااقل با نگاهی به نقشه معلوم مان می شود که کپی بردار، در این رسامی فارسی، حتی به اندازه ی تشخیص جهات شرق و غرب هم جغرافیا نمی دانسته، زیرا جهت نمایی شرق و غرب در این نقشه غلط و معکوس است!!! اگر این کپی نسخه ی بدون خلاف است، پس نادانی و نا آشنایی نسبت به جهات شرق و غرب، مستقیما به ابو اسحق ابراهیم الفارسی استخری منتقل و از جغرافیا دانی خلع می شود و اگر نادانی را از نسخه بردار بدانیم آن گاه خبط های دیگر او را در این کپی کشی چه گونه کشف کنیم؟ غریب تر از همه این که در اطراف آب های این نقشه، به تقلیدی از خط کهنه ی قرن پنجمی، می خوانیم: «دریای محیط»، «دریای زنگبار»، «دریای چین»، «دریای هند» و «دریای حبشه»، اما نقشه عنوان کلی «صورة بحر فارس» دارد، با قلمی از نسخ زینتی قرن هفتمی که جهات اربعه را نیز با همان خط و قلم معلوم کرده اند!!! اگر استخری هم هر گوشه ی این دریا را به نام همسایه ای کرده، پس اولا چرا امروز مدعی تمامی آنیم، و اگر بحر فارس برای این رسام، تا حد تیتر نقشه قرار دادن آن، بر دریای چین و هند و محیط هم رجحان داشته، پس اولا چرا تمام دیگر آب ها را «دریا» و فارس را «بحر» خوانده و اگر اراده کرده است که با نام گذاری عربی، بر این دریای به گمان او مشهورتر و مهم تر از دریای هند و چین و زنگبار، به آن اعتبار و اشتهار معرفه ببخشد، پس لازم بود بنویسد: «صورة البحر الفارسی»!!! چنین است که این نسخه بردار و در واقع جاعل نقشه ساز، نه عربی می فهمیده و نه از جهات اربعه با خبر بوده است، آیا سند قرار دادن چنین زباله ی فرهنگی بی هویتی را عاقلانه و مورد قبول بدانیم؟!! (ادامه دارد)

+ نوشته شده توسط ناصر پورپیرار در شنبه سیزدهم اسفند 1384 و ساعت 2:0

 

ملا نصرالدین هایی در کار معرفی تمدن ایران باستان!!! [8]

 خراب کاری یهودیان، در برداشت های ما، از هویت و فرهنگ و تاریخ خویش، چنان افیون زدگی و فرو ریزی در بنای اندیشه ها پدید آورده و به دور نام ها و کلماتی بی بنیان، چنان هاله ای از تقدس و احترام و ترس کشیده است، که مجرد دعوت به مفهوم شناسی نیز، هراس از خماری را، از بیم قطع این افیون، در کسانی دامن می زند.

از فارس گستران که بگذریم، می مانند یکی دو تن از دوستان، که چنین صراحتی در بررسی نقشه های به اصطلاح کهن خلیج فارس را فرصت بخشی به جنجالگران شوونیست فارس مسلک می دانند تا به بهتان آفرینی دست زنند. این دوستان فراموش کرده اند که در پنج سال گذشته، و از نخستین کتاب، با صراحت کامل کوشیده ام اثبات کنم که در سرزمین ایران هرگز و در هیچ زمان قوم و جغرافیایی به نام فارس نبوده و آنان که ایران را سرزمین فارسیان و یا خلیج جنوبی ایران را خلیج فارس می خوانند، در اصل قصد کرده اند بر توطئه هایی مهر تایید زنند که در زمان رضا شاه، با علم کردن یک قوم بی نشانه با نام فارس، علیه وحدت ملی و منطقه ای ما تدارک دیده شد. آن ها در هیاهویی که گرد این نام بر پا کرده اند، نه به دنبال عرضه ی ارادت و عرق ملی، بل مشغول حفظ قداست نام قومی هستند که یهودیان در همین اواخر، به مدد آزمایشگاهی از جعل، در زیر زمین های اورشلیم، اختراع تاریخی کرده اند.

بدون تردید اگر این خلیج را، از ده هزار سال پیش به این سو، خلیج بوشهر و کرمان و سیستان و آبادان خوانده بودند، حتی اگر ژاپنی ها هم یکشبه آن را به نام خویش مصادره می کردند، اندک صدای اعتراض زیر لبی هم از این فارس خواهان بروز نمی کرد و بر نمی خاست، زیرا آن ها به مردم و سرزمین ایران نمی اندیشند، بل به استقرار و اقتدار قوم فارس علاقه دارند که یهودیان برای بر هم زدن اتحاد ملی و منطقه ای ما، در دهه های اخیر، همراه هزاران افسانه ی یاوه و دروغ مسلم دیگر، از قبیل نژاد آریا و دین زردشت و کتاب شاه نامه و غیره، تولید کرده اند. برای نمونه دیدیم که عنوان «دریای قزوین» در شمال ایران را، که اشاره به یک قوم کهن ایرانی داشت، به «دریای خزر»، یعنی اقلیمی برگرداندند، که موطن و مسکن اصلی قوم کورش بود و حضراتی که اینک برای حفظ نام فارس بر خلیج جنوبی ایران گریبان می درند، در باب این تعویض، و باز هم به فرمان یهود، رضایت مندانه سکوت کرده اند. برای استحکام این نظر، بی بصیرتان باستان پرست را دعوت می کنم که به همان نقشه های کهن جعلی و یا نقشه های جدید ۵۰۰ سال اخیر، از جغرافیای منطقه ی ما، که در کتاب «خلیج فارس در نقشه های کهن» جمع شده، رجوع کنند تا معلوم شان شود درست به همان میزان که ذکر نام خلیج فارس در این نقشه ها با جعل و حقه بازی توام است، همه جا دریای خزر امروز، با نام «دریای قزوین» ثبت است، این که فارس سازان و فارس خواهان هرگز به تغییر نام دریای قزوین به دریای خزر، کم ترین اعتراضی نداشته و ندارند، شاید از این بابت است که یا مردم قزوین را، خلاف فارس ها، لایق داشتن دریا نمی دانند و یا احتمالا از قزوینیان خاطره ی خوشی در خیال ندارند؟!!!

اساس بحث جاری در این یادداشت ها، اثبات این مطلب است که تمام پذیرش های کنونی ما درباره ی فارس ها و به طور کلی موضوعات جاری و مندرج در تاریخ ایران باستان، از قبیل امپراتوری های ظاهرا قدرتمند هخامنشی و اشکانی و ساسانی و مزدک و مانی و زردشت و اوستا و ادعاهایی در باره ی تخت جمشید و پاسارگاد و کتیبه های نقش رستم و کتاب های دروغین در موضوع فرهنگ و هستی و هویت فارسیان و ایرانیان پیش از اسلام، یکسره حقه بازی جاعلانه ای است که در برابر سخت گیری های محقق، یک لحظه هم دوام نمی آورند. فارس منکری من در این یادداشت ها جنگ با آن گروه از اندیشه های ساختگی ضد ملی است که در سده ی اخیر سخت ترین آسیب های تاریخی و فرهنگی و سیاسی و اقتصادی را بر سر زمین ما وارد کرده و در پس این ستیز ذره ای طمع و تبلیغ قومی قرار ندارد، زیرا که من خود به اصطلاح فارس شناخته می شوم. چنان که بحث جاری در باب جست و جوی اجاره نشین جدیدی برای این خلیج نیست، تذکر این نکته است که با دروغ و جعلیات واضح، چون نقشه هایی که به مثابه مستند فارس خواندن خلیج ارائه می دهند، وجدانا قادر به اثبات حقانیت خود نیستیم.

بار دیگر می گویم هر سند و شخصی که بخواهد از مسیر حقه بازی نمایشی و جعل و صحنه گردانی احساسی، مفهوم فارس و ایران را یکی بیانگارد، علیه عقلانیت و بیان روشن تاریخ و گذر ایام این سرزمین اقدام کرده و به اختلاف افکنی بی بنیانی پیوسته است که حاصل آن تفرقه ی ملی و منطقه ای است و بار دیگر تکرار می کنم که پیش از داریوش، که سازمانده و سرپرست اجرای نسل کشی پلید پوریم شناخته می شود، لفظ فارس نزد مردم سراسر منطقه ما، بیگانه و ناشناس است، در دوران دراز و ۱۲۰۰ ساله پس از پوریم، سایه ای از حیات آدمی در این سرزمین نمی جنبد تا کس و چیزی را به نامی بخواند و به دنبال طلوع اسلام نیز، تا زمان رضا شاه، تنها و تنها و انحصارا اقوام ترک بر ایران حکم رانده اند که برای پر و بال دادن به فارسیان منطق و محملی نداشته اند. این تاریخچه به ما تفهیم می کند که ظهور پارسیان در ایران، آن هم با عنوان صاحبان قدرتمند و کهن این اقلیم، از شوخی های کثیف یهودیان با سرشت و هویت و سرنوشت مردم ایران در عهد درماندگی رضا شاهی است. 

 

به تصویر بالا، که از صفحه ی ۲۸ کتاب «خلیج فارس در نقشه های کهن» آورده ام، به دقت نگاه کنید و شرحی را بخوانید که در حاشیه ی این رسامی نوشته اند:

«۳۵. بحر فارس، در نقشه ای از کتاب صور الاقالیم ابواسحاق ابراهیم الفارسی استخری، قبل از ۳۱۸ تا ۳۴۶ هجری قمری. نقل از نسخه ی خطی کتاب خانه ی گوتا».

ظاهر این شرح می گوید که این نقشه را از روی اصل یک نسخه ی قدیم منتقل کرده اند و با نوشتن یک «بحر فارس» به درشت ترین صورت ممکن، که فضای دریا در نقشه اجازه و امکان داده است و با خطی پر پیچ و تاب، دیرینگی خطاب فارس برای این دریا را از قرن چهارم هجری به رخ ما می کشند! قبل از این که به اشکالات خط شناسانه ی مطلب بپردازم و به گمانم بدون نیاز به آن، کافی است از جاعلین سئوال کنیم که چرا و چه گونه استخری در کنار تمام اسامی مکان های جغرافیایی نقشه اش، که با خط و لفظ و لغت عرب آورده، با اعداد لاتین امروزی شماره گذاری کرده است؟!! به راستی تسلیم بی چون و چرای باستان پرستان ما، به جعلیاتی این چنینی، چنان با سرسپردگی توام بوده است، که ایران باستان سازان و فارس تراشان یهود را هم، با فرض این که کسی را یارای ایراد به آن ها نیست، ابله و خرفت و سمبل کار کرده است! 

 

باید انصاف داد که رسامی بالا متعلق به یک نقشه ی قدیمی است که در صفحه ی ۳۳ کتاب «خلیج فارس در نقشه های کهن» آورده اند، با چنین شرح و توضیحی در کنار آن:

«۴۵. صورة بحر فارس (نقشه ی دریای فارس)، از ابو علی الفارسی النحوی. (حدود ۵۶۹ هجری قمری). اصل نقشه: نسخه ی خطی مورخ ۵۶۹ هجری، به نام نویسنده، در کتاب خانه ی هرزوگ، گوتا».

این شرح مسلم می کند که این رسامی، اصل نسخه ای مانده از قرن ششم و به ترسیم مولف آن است. کاری به این ندارم که این ابو علی فارسی النحوی به تر بود به کار نحو می رسید و به رسامی نقشه مشغول نمی شد، که نمونه ی بالا نشان می دهد چیزی از آن نمی فهمیده است، زیرا که اندکی در غرب «آبادان»، عدن را قرار داده و اندکی در سمت شرق آن، هند را، که تقریبا در ساحل مقابل جزیره ی خارک، در محدوده ی کرمان کنونی قرار گرفته است!!! گرداگرد آب های این نقشه را تعدادی دریا نشانده و از غرب به شرق چنین نام گذارده است: بحر القلزم، بحر الحبشه، بحر الزنج، بحر المحیط، بحر الصین، بحر الهند و بالاخره بحر فارس. بدین ترتیب معلوم می شود آن آب هایی را که امروز بدون قبول حق السهمی برای دیگران، مایل اند خلیج فارس بگویند، در قرن ششم هجری، شش همسایه را در آن شریک می شناخته اند! اما هنوز چند نکته ی نگفته باقی است. نخست این که جز تحریر حروف «بحر فارس» که «بحر» و «فارس» آن، از نظر قلم و اندازه بی ارتباط اند، دو واژه ی موجود در بحرهای دیگر، از منظر گرافیکی در تناسب کامل اند و گرچه تمام دیگر بحرها با حرف تعریف «ال» برای صاحب آن معرفه شده اند، اما بحر فارس استثنائا «ال» معرفه را ندارد!!! و مضحک تر از این نیست که یک محیط دریایی را که نقشه به هفت نام خوانده است، با قلمی به کلی بیگانه با دیگر نوشته های مجموعه، «صورة بحر فارس» نام داده اند تا معلوم شود جاعل و دست برنده ی در این نقشه تا چه حد عوام و بیگانه با قواعد زبان عرب و شناخت خط بوده است!!! منظر کنونی این رسامی نشان می دهد که با نصب یک کلمه ی فارس درشت تر از معمول و بالاتر از طراز «بحر»، روی نام دیگری را در اصل نقشه پوشانده اند، که هنوز موفق به خواندن آن نشده ام. 

 

این نقشه را هم از صفحه ی ۳۴ کتاب «خلیج فارس در نقشه های کهن» برداشته ام. در حاشیه ی نقشه شرحی است که می خوانیم:

«۴۷. نقشه ی خلیج فارس. از محمد بن الحسن الطوسی. (خواجه نصیرالدین طوسی) ۵۹۸-۶۷۳ هجری قمری). این نقشه توسط دکتر کنراد میلر باز سازی و تفسیر شده و در سال ۱۹۳۱ میلادی در کتاب Mappae Arabica در اشتوتگارت به چاپ رسیده است. اصل نقشه: نسخه ی خطی کتاب صور الاقالیم در کتاب خانه ی ملی وین».

گرچه معرفی خواجه نصیر جغرافی دان بسیار بدیع و هیجان انگیز است و گرچه از نقشه کشی های سیاسی او، که منجر به تعطیل خلافت شد، خبرهای نگفته ی کافی داریم، اما به راستی این نخستین بار است که می شنویم خواجه نصیر نقشه ی جغرافیا و آن هم نقشه ی «خلیج فارس» را می کشیده تا بعد ها در کتاب «نقشه های عربی»!!! چاپ شود، اما به هیچ بهایی قبول نداریم که خواجه نصیر زبان فرانسه می دانسته و در قرن هفتم هجری، برای فرانسویان نقشه ی جغرافیا می کشیده است!!! از بدایع دیگر این رسامی این است که ما را از تغییر جغرافیایی محل یک رخ داد دینی باخبر می کند که به دهان ماهی رفتن یونس پیامبر در مدخل خلیج فارس است!!! و بالاخره جا دارد به یک بدیع نگاری دیگر هم در این رسامی اشاره کنم که گرچه سراسر بخش شمالی به اصطلاح خلیج فارس در این رسامی از هر نوشته ای خالی است، ولی شاهدیم که در گوشه ی جنوب غربی خشکی، آن هم با تخریب حاشیه ی رسامی و به خط فارسی فرانسه نوشته اند: دریای فارس!!! بدین ترتیب این رسامی هم نسخه ی اصل از کار در نیامد تا به اجبار سئوال خود را از فراهم کنندگان کتاب «خلیج فارس در نقشه های کهن» تکرار کنیم: آیا اصولا خواجه نصیر جغرافیا دان نداشته ایم یا در رسامی اصلی او ذکری از دریا و خلیج فارس نبوده است که به بازسازی فرانسه ی آن متوسل شده اید؟ 

 

قسم می خورم که این رسامی با نمک، نهایت دهن کجی جاعلینی است که بانیت های متفاوت به تسخیر و تمسخر تاریخ و هویت مردم ما در دو قرن اخیر دست زده اند و از آن ها بی خرد تر کسانی هستند که این خط خطی کودکانه ی بی هویت را سند اثبات فارسی بودن خلیج جنوبی ایران گرفته اند. اگر کسی انتظار دارد از این جدول کشی ها مطلبی مناسب دانایی استخراج کند، گفته باشم که تنها نکته ی قابل ادراک از این نقشه کشی، فهم این است که آن ها به راستی ما را حقیر و فاقد شعور معمول آدمی انگاشته اند. این جدول کلمات متقاطع، که در صفحه ی ۳۷ کتاب «خلیج فارس در نقشه های کهن» پیدا می شود، با شرحی چنین در حاشیه مزین است:

«۵۲. نقشه ی ایران، از حمد الله مستوفی، (۶۸۰-۷۵۰ هجری قمری) از کتاب نزهة القلوب حمد الله مستوفی. تاریخ نقشه: قرن ۱۷ میلادی، اصل نقشه: کتاب خانه ی بریتانیایی - لندن».

اگر برای نو نوشته بودن این خط خطی کودکانه فقط یک دلیل کافی باشد، همان آوردن نام «بحر خزر» در قسمت پایین این جدول کلمات است که بی هیچ بهانه ای عمر آن را به کاری در حدود سده ی اخیر تنزل می دهد، زیرا در تمام اسناد اسلامی و غیر اسلامی هزاره ی اخیر، نام این دریای بسته را، جز به صورت دریای قزوین، دریای خراسان، دریای طبرستان، دریای جرجان و بالاخره دریای مازندران ندیده ایم و از آن که خود می گویند این بازیچه ی بچه ها را که درجای نقشه ی ایران در قرن هشتم هجری گذارده اند، از کپی ۵۰۰ سال پس از تالیف اصل کتاب نزهت القلوب برداشته اند، پس اگر همین اعتراف را نیز بپذیریم، بار دیگر بدلی معلوم نیست دست چندم در برابر داریم، که هر نوع عرضه و استمداد از آن، تنها لو دهنده ی دست تنگی معرف و متوسل به آن است! (ادامه دارد)

+ نوشته شده توسط ناصر پورپیرار در پنجشنبه هجدهم اسفند 1384 و ساعت 1:19

 

ملا نصرالدین هایی در کار معرفی تمدن ایران باستان!!! [9]

تا همین جا مسلم شد اگر رسامی هایی را که تاکنون مبنای قدمت کاربرد نام خلیج فارس قرار داده اند، اساس این بررسی بگیریم، در هیچ صورتی، نه عقلی و نه اسنادی، اثبات این تعلق ممکن نیست و از آن که تقریبا تمام این گونه نقشه های ارائه شده را مخدوش و معیوب و مجعول و تازه ساز پیدا می کنیم، پس تدارک کنندگان چنین قبوض مطالبه ی دست برده ای، از بی حقی خود در این مرافعه آگاه بوده اند. در این صورت باید که اساس این کشمکش میان مسلمین را نیز، همانند بسیاری از منازعات قرون اخیر، حاصل مداخلات بیگانگان و کشیشان و خاخام هایی گفت، که پیوسته و به هر بهانه با دامن زدن بر مدعاهای من درآوردی قوم گرایانه در ایجاد اختلاف و افتراق در جهان اسلام کوشیده اند و از آن که در جهان امروز عمق مالکیت انحصاری آب های ساحلی هر سرزمین، بی توجه به نام قراردادی آن، معین است و جز محدوده ی ناچیزی دور تر از سواحل هر دریا را در حیطه ی اختیارات هیچ قوم و ملت و سر زمینی قرار نمی دهند و قریب به تمامی آب های جهان آب های آزاد بین المللی نام گرفته و از نظر حقوقی، ملل دیگر در رفت و آمد و اکتشافات و تحقیقات و بهره بری های دیگر نسبت به آن، حق برابر دارند، پس اگر تمام اوقیانوس های جهان را هم، به هر علتی، با این یا آن نام بخوانند، احتمالا برخی اندیشه و رفتارهای قوم پرستانه ی منحرف و مسخره را دچار ذوق زدگی کند و تمایلات زیاده خواهانه ی آن ها را بنوازد، اما آب های ساحلی هر سرزمینی، در نام گذاری و دیگر اختیارات دفاعی و مادی، در حیطه ی تمایلات و تصمیمات سرزمین و ملتی است که برآن ساحل مسلط است و پرگویی های امتیاز خواهانه ای از قبیل منحصر کردن هر لیوان آب یک خلیج بزرگ، که سواحل آن به قریب ده ملت و قوم مختلف متعلق است، از هر سو که انجام شود، تبعیت مزورانه و اغلب مزدورانه از مقدمات تدارک اختلافی است تا ملت هایی را که در اصل برادر دینی یکدیگرند، به ستیز و مقابله بر سر هیچ وا دارند.

برای آشنایی با مبانی و مداخل این اختلاف افکنی ها و پرچم بر افرازان سنتی این ستیزه های بی سبب، اینک و پیش از ورود به بخش بررسی های کتاب های کهنی که مدعی می شوند حاوی اشاراتی به نام خلیج فارس است، و بدون استثنا در زمره ی تدارکات جاعلانه ی یهودیان فهرست می شوند، شما را می خوانم که به سخن رانی ابلهانه یک ایران شناس معروف و به اصطلاح ممتاز، قریب ۴۵ سال پیش، در موضوع خلیج فارس توجه کنید که ده ها غلط فاحش و فاحشه ی تاریخی و جغرافیایی در آن است تا بدانیم چه دلقکان بی آبروی نادان و بی خردی را به عنوان پروفسورهای عالی مقام، چون کرم درون سیب، به داخل فهم تاریخی و فرهنگی ما فرستاده اند. تحلیل اراجیفی را که در زیر می خوانید لا به لای این گفتار خواهد آمد.

سخنرانی پروفسور دکتر گیرشمن

در سمینار خلیج فارس، برگزاری اداره کل انتشارات و رادیو، ۱۳۴۲

استاد گریشمن از باستان شناسان مشهور و متتبع فرانسوی هستند که درتاریخ و هنرهای باستانی ایران بررسی ها ومطالعات عمیق دارند. ایشان سال هاست که رییس هیات حفاران باستان شناسی فرانسوی در شوش هستند به علاوه در نقاط دیگر ایران نظیر تپه های چغازنبیل نزدیک شوش و تخت جمشید کاوش های باستان شناسی کرده و به کشفیات با ارزشی نایل شده اند. استاد گریشمن به واسطه ی این سوابق علمی در میان طبقه ی دانشمند ایران محبوبیت خاصی دارند و در حقیقت ایرانی به شمار می آیند.

«در روز هفتم نوامبر سال ۱۹۶۰ اعلی حضرت همایون شاه از تهران به جزیره ی خارک تشریف فرما شدند امر فوق العاده ای در این جزیره باعث شد تا شاهنشاه به آن جا مسافرت کنند. این امر کم اهمیت نبود. اعلی حضرت شاهنشاه ایران برای افتتاح تأسیسات تازه ای که این جزیره ی کوچک را به صورت یکی از بزرگترین بنادر صادر کننده ی نفت در جهان درآورده، به خارک مسافرت کردند. در نتیجه کاوش های باستان شناسی که در کوه های بختیاری به عمل آمده معلوم شد غنی ترین و سرشارترین منابع نفتی جهان در آن جا وجود دارد. (!!!)

بدین ترتیب و بر اساس این اعتراف گیرشمن دزد، باستان شناسان اروپایی در لرستان نه به دنبال پیشینه ی تاریخی و تمدن کهن آن مردم، بل به دنبال نفت می گشته اند!!!

منابع این ثروت در ۱۲۰ کیلومتری سواحل خلیج فارس واقع است. (!!!) قبل از سلطنت رضا شاه کبیر فقط یک بندر را در این سواحل می شناختند و آن عبارت بود از بندر بوشهر. چون بادهای نامساعد در این جا می وزید و عمق دریا کم بود و ساکنین آن ناحیه از حیث آب مشروب در مضیقه بودند، بندر مذکور شرایط و وضع مناسبی نداشت. به همین دلایل جزیره ی خارک مورد توجه قرارگرفت ولی احیاء آن متضمن مخارج فوق العاده گزافی بود. زیرا برای ادامه ی لوله های نفتی تا مخازن بزرگ نفت لازم بود ۴۰ کیلومتر لوله ای زیردریایی به لوله ی نفتی زمینی ای که از محل استخراج نفت تا سواحل خلیج فارس کشیده شده بود اضافه شود و همچنین می بایست یک بندر بسیار تازه ای که بتواند نفت کش های بزرگ را بارگیری کرد و هم قادر باشد در ظرف ۴۸ ساعت یک میلیون تن نفت صادر کند به وجود آید. برای افتتاح این تأسیسات بود که شاهنشاه به جزیره ی خارک رفتند تأسیساتی که شرکت های نفتی میلیون ها دلار خرج آن کرده بودند مهندسینی که جزیره ی خارک را انتخاب کردند کاملا حق داشتند زیرا متوجه شده بودند رشته کوهی که در طول جزیره واقع شده جلوی باد را می گیرد و بنادر طبیعی واقع در ساحل شرقی را از وزش آن مصون می دارد. آنان دریافته بودند که عمق دریا برای عبور بزرگ ترین نفت کش هایی که هم اکنون در دست ساختمان اند و ظرفیت آن ها به ۱۰۰ هزار تن می رسد و بایستی در این بندر پهلو بگیرند و در ظرف ۱۲ ساعت بارگیری کنند کافی است. مهندسین با نهایت تعجب ملاحظه کردند تعدادی چاه های قدیمی در این جزیره وجود دارد که آب مشروب بسیار گوارایی دارند. کارشناسان امور فنی قرن بیستم اشتباه نکرده اند ولی معذالک نمی دانستند که چندین قرن و حتی چندین هزار سال پیش اشخاصی قبل از ایشان متوجه محاسن این جزیره شده و آن را به عنوان مرکزی برای دریانوردی خود انتخاب کرده اند. (!!!)

به گمان این پروفسور عالی مقام و شارح هنر و صنعت و تمدن ایران باستان، چندین هزار سال پیش، یعنی زمانی که راندن یک قایق در رودخانه های محلی هم چندان میسر نبود، کسانی که بعد معلوم می شود یونانیان را می گوید، احتمالا از راه آسمان، به سبب محاسن بی شمار خارک متروک و برای انتخاب آن به عنوان پایگاه دریایی بین المللی خویش، به خلیج مسلما از همان زمان فارس، وارد شده اند!!!

جزیره ی خارک در برابر سواحل برهنه و بی آب و علف خلیج فارس با درخت های خرما و موز به صورت گوشه ای از بهشت خودنمایی می کند (!!!). جغرافی دانان قرون وسطی حتی از باغ های میوه ی زیبایی که ساکنین این جزیره به وجود آورده بودند و امروزه متأسفانه آثاری از آن ها نیست زیاد صحبت کرده اند. جغرافی دانان و مورخین غربی نیز این جزیره را می شناختند. استرابون جغرافی دان یونانی که در قرن اول قبل از میلاد مسیح می زیسته، پلین نویسنده رومی قرن اول و پتولمه جغرافی دان قرن دوم در نوشته های خود از این جزیره یاد کرده اند (!!!). آثار و خرابه های تأسیسات قدیمی و بقایای کشتی های مربوط به ازمنه گذشته در قسمت های مختلف این جزیره به چشم می خورند. مسئولین کارهای آبادانی جزیره به واسطه این که صدمه ای به آثار تاریخی وارد نشود، ازمن دعوت کردند تا از این جزیره دیدن کنم و برای حفظ بناهای تاریخی و اقدامات احتیاطی که به این منظور باید به عمل آید راهنمایی های لازم بنمایم. نتیجه بازدیدی که از این جزیره در سال ۱۹۵۸ به همراهی همسرم به عمل آوردم این شد که در بهار سال های ۱۹۵۹ و ۱۹۶۰ یک سلسله کاوش های باستان شناسی به وسیله میسیون باستان شناسی فرانسه که ریاست آن به عهده من بود، به عمل می آمد.

جنون این باستان شناس دروغ پرداز، که در حیات و حضور خود در سایت های کهن ایران، جز در خدمت کنیسه نبود و غارت و وارونه نمایی تاریخ و هنر شرق میانه به میزان زیاد مدیون مزخرف نوشته های او، از قبیل و قماش فوق است، در بیان این ادعاها عود کرده و غیر قابل کنترل می نماید. دنیای ملاحی و دریا نوردی، خروج از مدیترانه را پیش از سال۱۵۰۰ میلادی، یعنی ۵۰۰ سال قبل، به یاد نمی آورد، اما گیرشمن خبر می دهد که پلین و پتولمه ۱۵۰۰ سال مقدم بر دیگران، خود را به جزیره ی خارک رسانده اند، در آن جا تاسیسات بندری ساخته اند و کشتی های اضافی خویش را برای کشف آتی او رها کرده اند!!! آیا این خرفت مردان غربی، که به صورت انبان بزرگی از نادانی می نمایند، همان استادان کبیری نیستند که پیشینه ی تاریخی و هنری و تمدنی ما را به ما معرفی کرده اند؟!!!

پلین در نوشته خود به وجود یک معبد پزئیدن یعنی خدای دریاها در جزیره ی خارک که مورد علاقه ملاحان این قسمت از جهان بود (!!!!!!!)، اشاره کرده است. ما خرابه های این معبد را بازیافتیم. معبد مذکور را از سنگ های بزرگی که با استادی خاصی تراشیده و آماده شده بود ساخته بودند و اکنون در انتهای ساختمان مقبره ی میرمحمد که مورد احترام مردم است قرار دارد. در عهد ساسانیان روی بقایای این معبد یونانی یک آتشکده بنا شده است (!!!). هنگامی که دین اسلام رواج پیدا کرد و جانشین مذهب زرتشتی شد این آتشکده به صورت مسجدی درآمد و در آن محرابی ساختند که متوجه کعبه بود. تمام این امکنه ی مقدسه روی یک تخته سنگ بزرگ که اطراف آن را قبرهایی احاطه کرده است ساخته شده اند. قبرهای مسیحیان را در این جزیره دیدیم در بالای مدخل این گورستان نقش یک صلیب که روی سنگ حکاکی شده جلب نظر می کند و دارای شکل مخصوصی است. در قبرهای دیگری که مدخل آن ها گرد و کم عمق بودند، استخوان های مرده های زرتشتی ها انبار شده بود. زرتشتی ها مرده های خود را در ارتفاعات می گذاشتند و پس از آن که گوشت آن ها به کلی از بین می رفت و فقط استخوان باقی می ماند آن ها را در این مقبره های دفن می کردند(!!!!). ما دو قبر بزرگ متعلق به دو نفر از اهالی پالمیر (که امروزه آن را تدمر می گویند) را پیدا کردیم که هر یک از آن ها گنجایش ۵۰ جسد را داشتند. این کشف اخیر خیلی با اهمیت بود و نشانه ی نقشی است که این جزیره در آن زمان به عهده داشته است. اهالی پالمیر بزرگ ترین بازرگانان آن عصر بودند و با کاروان های خود از دریای مدیترانه تا شمال غربی هندوستان می رفتند و از ان جا به سوی خلیج فارس رهسپار می شدند. این بازرگانان در تجارت بین رم، ایران و هندوستان تلاش می کردند. (!!!!!!) بالاخره در قسمت غربی جزیره بقایای یک کلیسای جالب و یک صومعه ی متعلق به نسطوریان که مسیحیان ایرانی زمان ساسانیان باشند پیدا کردیم. به این ترتیب روی این تخته سنگ کوچک اماکن مقدسه متعلق به چهار مذهب بزرگ را کشف کردیم. می توان از خود سئوال کرد چرا؟ ... برای این که خارک تنها جزیره ی قسمت شمالی خلیج فارس بود که تمام کشتی هایی که از هندوستان می آمدند در آن جا لنگر می انداختند.

حالا این دیوانه ی مسلم را مشغول تبدیل جزیره ی خارک به موزه ی ادیان و امیال جهانیان می بینیم، ملاحان یونانی را که ۱۵۰۰ سال پیش از عبور از دماغه ی آفریقا، در خارک دل خواه خویش معبد پزوئیدن می سازند، ساسانیان را که استخوان مردگان شان را از فارس به جزیره ی خارک می برند، اهالی پالمیر در بین النهرین را، که کناره های دجله و فرات را رها می کردند تا در خارک بی آب و علف بمیرند، در عین حال مسیحیان دوران ساسانی را پیدا می کنیم، که گرچه هنوز در اروپا نیز صومعه و کلیسای چندانی نساخته اند و تسلط مطلقی ندارند، اما فرصت حضور در خارک معتبر را از دست نداده اند و برای تکمیل کلکسیون گیرشمن راهی خلیج فارس شده اند! اگر گیرشمن دامنه ی دروغ های اش را اندکی بیش تر گسترش می داد و بقایای استخوان چند گاو مقدس بودایی و یا یک بتکده ی چینی را هم در خارک می یافت و معرفی می کرد، بر اهمیت بین المللی این جزیره، که از قول هرودوت قلابی هم تنها یک تبعیدگاه باستانی معرفی کرده اند، افزوده می شد، به شرط این که می نوشت این همه قوم و قبیله از کدام مسیر و با کدام وسیله خود را به خارک می رسانده اند؟!!!

راه دریایی خلیج فارس از مدت ها پیش شناخته شده بود. هخامنشی ها نیز این راه را به خوبی می شناختند و سیلاکس دوکاریاند که یکی از یونانیان آسیا صغیر در خدمت داریوش بزرگ بود و بر روی رودخانه سند یک راهنمای دریایی ساخته بود و مأموریت داشت راه مصر را از طریق دریای احمر پیدا کند، او این کار را پس از ۳۰ ماه کشتیرانی تمام کرد این اقدام بزرگ با حفر اولین کانال سوئز که به امر داریوش کبیر ساخته شده بود پایان یافت.

یکی نیست که از این گیرشمن مافوق احمق بپرسد که اگر داریوش برای یافتن راه مصر از مسیر دریای احمر، محتاج مشاوران و کارشناسان یونانی بوده و اگر کسی در این امپراتوری بزرگ به اصطلاح فارس، با راه دریای احمر هم، در انتهای غربی خلیج آشنا نبوده، پس چه گونه آن خلیج را با نام فارس خوانده اند؟ آیا عادلانه نیست که با وجود این همه نشانه ی حضور ملاحان و دریا نوردان یونانی در خارک و خلیج فارس، در ۲۵۰۰ سال پیش، این خلیج را آب راه یونان بنامیم؟ فقط هنوز معلوم نیست و نمی دانیم که این یونانیان چه گونه و از چه راه کشتی های شان را به خلیج خود، یعنی خلیج فارس کنونی می فرستاده اند!!! برای رفع این مشکل کوچک به امثال گیرشمن توصیه می کنم یک کارگاه کشتی سازی باستانی هم، به نام هر ملتی که مایل اند در جزیره ی خارک دایر کنند، تازبان امثال من بسته شود!!!

حال ببینیم به چه دلیل در طی قرون متمادی جزیره ی خارک دائما محل اقامت یک عده مردمی بود که با دنیا رابطه داشتند؟ چرا اهالی پالمیر این کاروان داران بزرگ قرون اولیه ی عصر حاضر نیز نمایندگی های تجارتی خود را در این جزیره تأسیس کردند؟ اسکندر مقدونی به اهمیت کشتیرانی در خلیج فارس پی برده بود، وی به نوبه ی خود دستور داد یک راهنمای دریایی روی رودخانه ی سند بسازند. نئارک امیر البحر اسکندر این راهنما را تا دهانه فرات ادامه داد. این راهنمای دریایی از جزیره ی خارک عبور نمی کرد بل که به بندر گناوه متصل بوده است. بندر گناوه یک بندر کوچک صید ماهی است که امروزه وسیله ی ارتباط تأسیسات نفتی گچساران می باشد. گچساران را می توان یکی از مراکز عمده تولید نفت دانست. پادشاهان سلوکیه که جانشینان اسکندر بوده اند اهمیت فوق العاده ای به تجارت با هندوستان از طریق خلیج فارس می دادند. انتیوکوس سوم در اواخر قرن سوم قبل از میلاد هنگامی که از جنگ هندوستان برمی گشت از این منطقه (؟؟!!) و شاید هم از جزیره ی خارک دیدن کرد (!!!). همچنین می دانیم که انتیوکوس چهارم نیز همین کار را کرد و در محلی در نزدیکی های خلیج فارس بدرود حیات گفت (!!!). در زمان حکومت پارت ها کشور کوچک خاراسن یا کرخ میشان که پایتخت آن کنار رود دجله ی قدیم در شمال خرمشهر فعلی قرار داشت (!!!) یکی از بزرگ ترین مراکز بازرگانی دریایی بود که به وسیله ی کاروان های ایران به شرق و به وسیله کاروان های سوریه به غرب متصل می شد. بعید نیست جزیره ی خارک هم به کشور خاراسن متعلق بوده است (!!!).

در این قسمت مهار این پروفسور باستان پرستان را به کلی گسیخته می بینیم که با دهانی پر از کف، در خارک برای مردم پالمیر دفتر بازرگانی با ایرکاندیشن می سازد و معلوم نیست چرا اصرار دارد پس از داریوش اسکندر را هم وادار کند تا در رودخانه ی سند، که هنوز در آب های خود عبور هیچ کشتی را به یاد نمی آورد، راه نمای دریایی بسازد تا گاوهای مقدسی که در آن رود آزادانه شست و شو می کنند راه خود را بیابند و سرگردان نشوند. آن گاه نوبت ارسال سلوکیان به خلیج فارس و جزیره ی خارک است و بعد اشکانیان را به آن جا می فرستد، و بالاخره برای رها شدن از شر جزیره ی خارک اش، تمامی آن را به خاراکسن های من درآوردی خود می بخشد و به چاک می زند!

در عهد ساسانیان خلیج فارس یکی از راه های مهم دریایی به شمار می رفت که از آن راه ابریشم چینی که در رم مطابق طلا ارزش داشت حمل و نقل می شد(!!!). رومی ها ابریشم را برای تهیه لباس های فاخر که در قصور سلطنتی یا خانواده های اشراف پوشیده می شد، مورد استعمال قرار می دادند. در معابد مجسمه ی خدایان را با پارچه های ابریشمی می پوشانیدند در قرون اولیه ی بعد از میلاد مسیح زنان اشراف و ثروتمندان به پوشیدن پارچه های ابریشمی خیلی علاقه مند بودند و همین امر شعرای هجو سرا را وادار می کرد آن ها را متهم کنند که لخت و برهنه در معابر آمد و رفت می کنند. مرزهای بین ایران و بیزانس از رود فرات می گذشت و راه های ابریشم چه راه های زمینی و چه راه های دریایی خلیج فارس، همیشه به این مرزها منتهی می شدند. تجارت ابریشم که از راه ایران انجام می شد، برای ایران درآمدهای سرشاری داشت (!!!). در قراردادهایی که بین دو کشور بسته شده بود، مقررات شدید مربوط به تمام معاملات ابریشم تصریح شده بود حقوق گمرکی زیادی از تمام بازرگانان وصول می شد و فقط سفرا از حقوق گمرکی برای واردات معاف بودند. ما به وسیله ۱۲ نفر مترجم که شش نفر آن ها ایرانی و شش نفرشان یونانی بودند از مفاد یکی از این قراردادها که در سال ۵۶۲ در زمان سلطنت خسرو اول انوشیروان بین دو کشور بسته شده و متن آن به دو زبان پهلوی و یونانی تحریر شده بود اطلاع حاصل کردیم. ایران عملا انحصار تجارت ابریشم را در دست داشت و امپراتوری بیزانس تا آن جا که می توانست برای به دست آوردن این انحصار کوشش و مبارزه می کرد، این دوره نیز یکی از دوره های آبادانی جزیره خارک بوده است. کشف راه دریایی مستقیم بین اروپا و هندوستان در سال ۱۴۹۸ به وسیله ی واسکودوگاما، خلیج فارس را از آمد و رفت بین دو قاره برکنار داشت و بدون این که خلیج فارس به کلی اهمیت خود را از دست بدهد در درجه ی دوم اهمیت قرار گرفت (!!!) ».

حالا به جایی رسیده ایم که احتمال می دهم گیرشمن پس از بستری شدن در یک مرکز علاج دماغ های پریشان به هم بافته باشد. می گوید درعهد ساسانیان خلیج فارس یکی از راه های مهم دریایی جهان بوده است که از مسیر آن ابریشم روم را به چین می فرستاده اند! گشوده شدن این راه ابریشم دریایی را، که از راه خاکی دروغین آن بسی خنده آور تر است، به باستان ستایان متکی به امثال گیرشمن تبریک می گویم، الا این که نخست نمی توانم تصور کنم که در بحبوحه ی جنگ های ساسانیان با رومیان، که خود مدعی آن اند و می گویند سلاطین قلابی ساسانس، امپراتوران روم را، به جای چهارپایه و جعبه، زیر رکاب اسب های شان می کشانده اند، این ارتباط تجاری محکم چه گونه برقرار و ممکن می شده و اگر گمان کنیم که تجار را با جنگ ها کاری نبوده، آن گاه باید کسی مسیر این راه دریایی از رم، که در ۵۶۲ میلادی، یعنی به زمان انوشیروان دروغین، مخروبه ای خالی از سکنه و لانه ی روباهان و گرگان بوده، تا سرزمین چین را ترسیم کند تا معلوم مان شود که این معجزه چه گونه صورت می گرفته است! آن گاه گیرشمن از مفاد قراردادی خبر می دهد که در دو نسخه به زبان های پهلوی و یونانی، در زمان انوشیروان، یعنی اوج اختلافات ساختگی میان روم ساختگی و ساسانیان ساختگی مبادله شده است و چون هنوز جنبنده ای، جز گیرشمن دروغ باف، از وجود چنین متونی خبر نداده، پس این قرارداد هم ساخته ی خود گیرشمن می شود، تا ساختگی بودن تمام اجزاء تمدن ایران باستان تکمیل شود و تصویری به دست آید که تنها پیروان نادان مجنون و بی اطلاع مشنگ شیرین عقلی چون گیرشمن را فریب می دهد. ( ادامه دارد)

+ نوشته شده توسط ناصر پورپیرار در یکشنبه بیست و هشتم اسفند 1384 و ساعت 3:10
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد